.

.

هنوز زنده است قلب من/ مهدی عاطف‌راد


هنوز قلب من چه تند می‌تپد!

و نبض من هنوز

چه تند می‌زند!

به دیدن کبوتری سپیدبال که می‌پرد

در آسمان آبی سپیده‌دم

و دیدن گل شقایقی که با تبسمی شگفت‌آفرین شکفته است

به دیدن دو عاشق جوان که روبه‌روی هم نشسته‌اند

درون کافه‌ای پر از صمیمیت

و با نگاههای عاشقانه‌ی پرعاطفه

به هم نگاه می‌کنند

و  کم‌کمک میان آن نگاههای غرق شعر و شور، شیرقهوه می‌خورند

به دیدن کتابهای خواندنی یک کتابخانه‌ی پر از کتاب

و سازهای بادی و زهی و کوبه‌ای یک فروشگاه ساز

و سیبهای سرخ نورسیده‌ای که روی شاخه‌ی درخت چون چراغ برق می‌زنند

به دیدن آکاردئون‌زن جوان دوره‌گرد

که توی کوچه‌های شهر ساز می‌زند

و کودکی که می‌کند به بادبادکش در آسمان نگاه

و آن پسر که می‌دود به شوق پا زدن به توپ سرخ و سبز و زرد و آبی‌اش

و دختری که لیس می‌زند چه خنده‌دار و دیدنی به بستنی قیفی‌اش

 

هنوز زنده است قلب من

هنوز تند و پرشتاب، مثل قلب یک جوان، تپنده است قلب من.