.

.

آرزوی محال / مظاهر مصفا


سینه‌ام کاشکی چو غوک دمی

پُر شدی از هوای آزادی

ای دریغا که رفت عمری و من

سوختم از برای آزادی



راستی ای دروغ جاویدان

زآن سه فرزند تو کدام استی

جانور سنگ یا گیاه کدام

با کدامین نشان چه نام استی



هرگزآباد بعد هیچستان

در مگر خانه داری و اگری

یا نه در کوی ناکجاآباد

در اگر ساکنیّ و خود مگری



یا که در کوی قاف خانه‌ی توست

هم‌نشین فسانه سیمرغی

لحظه‌یی کج نشین و راست بگوی

که یکی مرغ یا نه سی مرغی



مرغی از عالم مثالی تو

یا مگر پادشاه مرغانی

آن‌طرف‌تر ز شهر جابلقا

در پس هشت کوه پنهانی



در پس قاف یازده کوه است

در کدامین مکان توست بگو

آن سوی آسمان کهنه اگر

منزل جاودان توست بگو



ساکن کوی خمره‌بافانی

که نه از کوی و خانه‌یی اثری ‌است

نرسیده به خانه‌ی اوّل

از در هفتمین گذشته دری است



در ورای جهانت کاشانه

بر سر شاخه‌ی وروکاشاست

لامکان مرغ وهم طوبی لک

که تو را لانه بر سر طوباست



همچو عنقای مُغربی مهجور

مانده در بحر اخضر مغرب

آفتاب قیامتی کان روز

به در آری سر از در مغرب



شهروند عدالت و انصاف

شهرتاش مروّت و شرفی

از شما پنج دیو سرپنجه

ظلم شد منتشر به هر طرفی



ای فَسان فسانه‌رنگ جهان

در همه عهد در همه عالم

با تو شد تیز از تو شد خون‌ریز

چنگ و دندان حاکمان ستم



های آزادی ای دروغ بزرگ

سوختم من در آرزوی دروغ

به دروغم نشانه‌یی بفرست

خانه‌ات هست گر به کوی دروغ



خون من خون هر که مظلوم است

خون آزادگان به گردن توست

از تو خورده فریب خلق جهان

خون خلق جهان به گردن توست



#مظاهر_مصفا 

اردی‌بهشت ۱۳۶۸


بخشی از منظومه‌ی 

«آرزوی محال»


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد