.

.

هنوز پشت پنجره / سعید سلطانی طارمی


هنوز کوچه های شهر از دهان خاطرات تو طلوع می کنند

هنوز روزها سرود خویش را 

از ابتدای پلک های تو شروع می کنند 

هنوز می شود تو را نفس کشید

هنوز می شود تو را شنید


کدام شهر خاورِمیانه بود؟

کدام قهوه خانه ی کدام شوش با تو آشنا شدم؟

کنار من نشستی و جهان طلوع کرد.

جهان که از خطوط نرم دستهات صلح را شناخت

و در دهان عشق آشیانه بست


زمان هنوز پشت کوه قاف بود

که هفت بار از فواصل دهان تو سرک کشید

تمام شیشه های بی زمان شکست

عدد ظهور کرد

عدد تو را زمن گرفت 

عدد مرا از ابتدای خویش دور کرد.

عدد جهات را شمرد

به روزها، گیاه ها و آهوان پلاک داد

تو را به دوردستهای دور برد.


هنوز نوح ساحلی نداشت

که از تمام راه های خیس

خیال شهرهای تازه را صدا زدی

تنور و دامن از دهان دستهای تو 

 جوانه کرد

نگاه عاشقانه گشت و گشت تا

شرار چشمهات را ترانه کرد. 


تو را کجا ندیده ام؟

تمام شهرهای خاورمیانه از من و تو زنده اند 

تمام بادهای این مسیر

از التقای دستهای ما وَزَنده اند

بگو که چند بار پیش پای صلح

سر مرا بریده اند؟

بگو که چند بار عاشقانه های دجله  را

به خاک و خون کشیده اند؟


همیشه صلح را بهانه می کنند

همیشه توی واژه های تند و تیز لانه می کنند

همیشه واژه ها مرا به جنگ می برند

همیشه واژه ها تو را در انتظار می کشند

 همیشه از جنازه ی عظیم شهرهای سوخته

دو چشم من جوانه می زند

و نام چشم های برده رفته ی تو را

به شهرهای کور می پراکند

عجیب نیست؟

هنوز جنگ و صلح واژه اند

اگر درخت یا پرنده یا گوزن می شدند...


خیال کن هنوز هم کنار من نشسته ای

صدا و حرف و واژه مرده اند

درختها و آبها به هم نگاه می کنند 

و دستهای من به دستهات میوزند 


                        1/11/95

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد