در جمعی که بیشتر کاسب بودند، از شخصی جویای حال دوستی شاعر و نویسنده شدم که همشهری ایشان بود. آه سوزناکی کشید و گفت: " برادرهای بسیار خوب و با شخصیتی دارد. همگی کاسب و در بازار مشغول کار هستند، به جز دوست شما که متاسفانه راه خود را از برادرهایش جدا کرد و در حال حاضر اعتبار آن چنانی بین مردم ندارد."
نگران شدم و در دل گفتم، خدایا نکند معتاد شده یا خدای ناکرده قتلی را انجام داده است و...
گفتم:" مگه چی شده؟" آه دومی سوزناک تر بود، سری تکان داد و چیزی نگفت.
گفتم:" ایدز گرفته؟"
گفت:" نه! اما چن سالیه که دنبال شعر و شاعری و این جور کارهاست!"
_ بین خودمان باشد، منظور از این دوست شاعر و نویسنده، کسی نیست جز احمداکبرپور عزیز! اما نام همشهری ایشان که مرتب آه سوزناک می کشید و...را محال است بگویم!_
یادم می آید سال ها پیش از روستایی عبور می کردم و به بهانه ی نوشیدن آب میوه ای به سوپر مارکت بزرگ روستا مراجعه کردم. در آن جا از صاحب مغازه پرسیدم:" فلانی....رو می شناسین؟"
گفت:" بله، اتفاقا منزل شان دو کوچه بالاتر از مغازه ی ماست." گفتم:" حالش چه طور است؟" لبخندی زد و گفت:" حال و روز خوشی ندارد." گفتم:" آقای... چی؟ ایشون رو هم می شناسی؟"
گفت:" عذر می خوام، قضیه چیه؟" گفتم:" قضیه ی چی، چیه؟" گفت:" این که شما فقط خل و چل های این جا رو می شناسی؟!"
جالب است که هر دو عزیز از شاعران مطرح آن روستا و از افتخارات منطقه هستند که برای حفظ آبروی اهل قلم، نام و نام خانوادگی این دو بزرگوار محفوظ می ماند.
#خالوراشد
@rashedansari
نشانی کانال راشدانصاری ، شاعر ، روزنامه نگار و طنزپرداز