" شبههنرمند گرفتار اوبلوموفیسم کامل ذهنی است. دقیقا هیچ امر اجتماعی برایش مطرح نیست. هیچ جریانی او را تکان نمیدهد، به تمام مسائل مملکتی بیاعتناست. دنیا را آب ببرد او را خواب برده است. اما با این همه مردگی، اصلا جمود نعشی ندارد، در زندگی روزمره مدام میدود و میدود و میدود، از این گوشۀ دنیا به آن گوشۀ دنیا، از این شهر به آن شهر، از این جشن به آن جشن، از این مجلس به آن مجلس، فقط به این دلیل که همیشه حضور داشته باشد، به این دلیل که او را ببینند، به این دلیل که فضا را بسنجد و ببیند که باد از کدام سمت میوزد، و به کدام جهت باید مایل شد، به کدام سمت باید رو کرد...
مدام راهی جشنها و جشنوارههاست. اصلا جشنها را این شبههنرمندان ترتیب میدهند و راه میاندازند و بیتالمال ملت را بر باد میدهند. در هر مجلسی و هر محفلی باید حضور داشته باشند. اگر کاری انجام دهند به هزار بند و بست دست میزنند، جایزهبگیر حرفهای هستند. افتخارات تفویض شده را همیشه و همه جا یدککش خود میکنند، عکسهایی را که در موقعیتهای مختلف گرفتهاند زینتبخش خانه و کاشانهشان است. با وسایل به اصطلاح روابط جمعی، از روزنامه بگیر تا رادیو و تلویزیون روابط بسیار حسنه دارند، بدین ترتیب است که همیشه با قیافههای مختلف عکس مبارکشان زینتبخش صفحات مطبوعات است...
شبه هنرمند شکارچی خوبی هم هست، برای بقای خود و اعتبار حضور خود سعی میکند عدهای را دور خود جمع کند، به این نیت به شکار جوانان مستعد و شیفتۀ هنر و اندیشه میرود. جوانانی که جوانۀ جوهر هنری در وجودشان آمادۀ شکفتن و گل دادن است. شبههنرمند با طنازی و تبختر، به بهانۀ ارشاد اینچنین موجود معصومی را شکار میکند، چشم دل و گوشش را میبندد، با بیحسی کامل بیآنکه دردی حس شود، زهر خود را میریزد، مسمومش میکند، او را به طرف هنر مطلق، نقاشی مطلق که هیچ معنایی ندارد رهبری میکند...
شبههنرمند آماده و حاضر به یراق است که سفارش بگیرد. خلاقیت که ندارد، ولی راه و رسم از این رو به آن رو کردن را که بلد است. تقلب که حرفۀ اوست، اگر یک گالری بخواهد چند روزی دیوارهایش را پر کند، شبههنرمند برقآسا نمایشگاهی ترتیب میدهد، اگر یک ناشر دولتی بودجۀ اضافی داشته باشد برقآسا چند کتاب دلخواه تالیف میکند، مساله اینست که عرصه هیچوقت برای شبههنرمند تنگ نیست، هیچ وقت."