.

.

خاطره / شیوا فراز مند


بی‌گمان تابستان که بیاید

و هزار فوارهٔ خورشید

در چشم‌های شهر

آغاز ‌شود؛

من سوار بر اتوبوس‌ دربه‌دری

از خیابان‌های تب‌دار

با خاطرهٔ زندگی می‌گذرم.

هزار سال پیر می‌شوم

با هزار فواره

و صدهزار آستین

که اشک پاک می‌کنند...!

سه روز،

هفت روز،

چهل روز،

سال...

تمام که شد

تو می‌مانی و یک خاطرهٔ دور...


#شیوا_فرازمند 


@sedaelirav

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد