در شهر می بُرند زبان پرنده را
تشریح می کنند سر بچه گربه را
هر توله سگ به جرم پس افتادنش به جو
اعدام می شود وسط کوچه بی صدا
گفتند هر نهنگ اگر خودکشی کند
باقی بقای نسل پسا مرده اش کنند
این حرف از مزارع گندم شروع شد
نسل مونث ملخان فاسد و بدند
چادر کشیده شد سر هر موریانه ای
رنگ سیاهِ چشم عزادارِ یک کلاغ
خونی که می جهید به دیوارهای باغ
انداختند گردن باریک یک الاغ
این باغ مِلک کرکس و کفتار و کژدم است
خرگوش ها مقیم خیابان و کوچه اند
گرگان نا نجیب پی زوزه های باد
خون می خورند و هر چه ببینند می درند
تا تیغ تیز حادثه ای مثله ات کند
زخمی ترین شغال بیابان نمی شوی
با لاشه ی گوزن هم آغوش می شوی
اما اسیر زخمه ی دندان نمی شوی
حتا پرنده های رها از قفس در این
کژ سایه های رو به دریچه نمی پرند
فهمیده اند حکم رهایی نماندن است
در بندِ آسمان... دهن یاوه را ببند
اینجا وقوع واقعه قبل از نمردن است
آزادیت به دست همان گرگ و کرکس است
مردن که رسم لازم الاجرای زندگیست
گفتیم ناتمام بمانیم و این بس است
بستیم چشم های جهان را و بعد از این
حلقوم پاره پاره ی یک زجر مفرطیم
نسلی که خودکشی نهنگان رواج یافت
ما درد زاده ایم و همان نسل منحطیم
سمیه_جلالی