تنم در عمقِ این آوارِ ماتم مانده، مدفون است
دلم از دست این انساننما رجّاله ها خون است
«شبان» هرچند دارد میدرد «خود» گوسفندان را
ولی از روز اول، روز و شب دنبال مظنون است
کجا راه نجاتی هست، وقتی که شبان گرگ و
تمامِ عمر، فارغ، از غمِ چند و چه و چون است؟
کجا راه نجاتی هست تا وقتی که درگاهش
همیشه مملو از غوغایِ جمعی بوقلمون است
کجا راه نجاتی هست وقتی گلّه هر بازی _
که با او می شود، بازیچه ی این گرگ ملعون است
کجا راه نجاتی هست وقتی هر که می فهمد
اسیر حصر یا در بند یا از خانه بیرون است
نمی یابی ادیبی، شاعری، اهل دلی، پیری
تو گویی قحط انسان در تمام رُبع مسکون است
نمی بینی جوانی، تک سواری، پُر دلی، شیری
به هر سو خانه امّا مملو از بنگیّ و مفتون است
یکی مشغول استعمالِ محصولات انگور و
یکی سرگرم خوابِ نشئه ی تخدیرِ افیون است
#تنم در عمق این آوار ماتم مانده مدفون است
#دلم از دست این انساننما رجّاله ها خون است
کجا این حجم از رنج و بلا را خواب می دیدیم؟
ببار ای «سیل غم»، از آسمان، این قوم «طاعون» است
#امید_نقوی
@omid_naghavi