فاحشه / نصرت رحمانی
باد میپیچد در شاخهٔ انجیر کهن
جغد میخندد از خانهٔ همسایهٔ دور
ماه میتابد بر چینهٔ دیوار بلند
جوی میگرید در زیر درخت انگور
دیرگاهیست که هر شب لب آن جوی خموش
تکیه داده است به جرز کج گاراژ خراب؛
بر سر کوچهٔ متروک، بزک کرده زنی،
ز انتظار عبثی گشته ز حسرت بیتاب!
چشمها دوخته بر راه، به امید کسی.
ایستادهاست، در آن کوچه، کنار دیوار
لیک جز حقحق یک مرغ ز کاجی کهنه
همزبانی دگرش نیست در این وادیِ تار.
با خود اندیشه کند، «گر گذرد رهگذری
چین به ابرو فکنم، خندهکنم، ناز کنم
یا بهپایش افتم، نالهکشان، گریهکنان،
تا سر گفتگوی خویش، بر او باز کنم!»
صبح میآید و یک کفتر چاهی چون دود،
میپرد از لب گلدستهٔ مسجد بهشتاب
عابری میگذرد، کولهبهدوش از سر کوی
روسپی رفته به زیر پل مخروبه به خواب!
چشمها دوختهام بر ره و لبهایم قفل
منم آن فاحشهٔ زشت که در پهنهٔ زیست
غازه بر صورت خود میکشم و خون در دل
آه آنکس که به یکلحظه مرا خواهد-نیست!
افول روز / محمد مختاری
پیشانی از هجوم وقاحت کبود میشود
وقتی که بر مزار شهیدان عبور میکنند
وقتی که سینهٔ هوا را میشکافند
و باد جامههاشان
بر شعار دیوارهامیدمد.
اینان که جامههای عزا را بهعاریت
پوشیدهاند
از قعر چشم خلق
میراث روشنای شهیدان را
بیرون میکشند
گـُل در نهیب تند گلوله شکفت
و اکنون کنار سنبلهها
اندامهای کاکتوسی
سر بر کشیدهاند.
کلپاسههای فربه از سوراخهای بیم
در هرم انقلاب خلایق
بیرون خزیدهاند
وز شانههای مردم بالا میآیند.
و موج میزنند
در آفتاب پیروزی.
خورشید در تلآلؤ اندامهای حمق
سرافکنده میرود.
بازارها که پارچههای بلند را
حرّاج کردهاند
فوج بلند جامگان را
در چشم آفتاب میگردانند
و روز
بر انحنای تند شرارت افول میکند.
بر چشمها سیاه میکشند.
بر قلبها سیاه میکشند.
بر شانهها قساوت را میگردانند.
و سفرهها را
بر گردهٔ خلایق
پهن میکنند
خونابهٔ فشردﻩٔ گنجشکها را در هاون
سر میکشند
تا باهشان بیفزاید.
و سنگهای گورستان را آذین میبندند
و نامهای شهیدان را بر تریج قبا
میدوزند.
بانوی آب / بهمن صالحی
بانوی آب
چون هاله ای ز عاطفه ماه
با جامه ای ز نور
-در قصر آفرینش کامل- خورشیدوار
ایستاده
به درگاه
نامش
ظهور زهره در آفاق عشق
مهرش
فروغ سرمدی دلهاست
با ابر مهربانی دستانش
بانوی آب
در لحظه های آبی رؤیاست
آئینه کرامت دریاست
***
او
والاترین امیره گل ها
در دست مداین روحانی است
شعر شرف
بر سینه کتیبه تاریخ
اسطوره شگفت طهارت
منظومه فضایل انسانی است
***
گهواره دو شیر شجاعت
در جنگل ستاره و خنجر
باران شامگاهی
بر گسترای مزرعه کهکشان
آموزگار صبح
بر پاکی و صفاست
بانوی باستانی دل ها
- آمیزه ی تعقل و پرهیز -
معنای زن
در مکتب مبارک قرآنی است
***
با او سخن
جز با وضوی اشک مگویید
وز او نشانه ای
جز در جهان ساکت و خاکستری خواب مجویید
کان نخل رنجدیده
و آن سرو سوگوار
- از مرگ ارغوانی خورشید -
تعبیر صادقانه ی اندوه
در شعر ناتمام جوانی است
***
بانوی بانوان
برج بلند و سبز رهایی
از خاک و خاکیان
معراج نور
از پهنه ی زمین
تا عرش آسمان...