.

.

نیما و شعر و شاعری/ مهدی عاطف‌راد


نیما در نوشته‌هایش هرجا فرصت کرده یا لازم دیده درباره‌ی شعر و شاعری مطلب نوشته، نخست در "ارزش احساسات در زندگی هنرپیشگان"، سپس در نوشته‌هایی با عنوان "حرفهای همسایه"، هم‌چنین در نوشته‌های متفرقه‌اش درباره‌ی شعر و شاعری، در نامه‌هایش و در یادداشتهای پراکنده‌اش.

در این متن نگاهی می‌کنیم به بخشی از نوشته‌های نیما یوشیج درباره‌ی شعر و شاعری، در یادداشتهایش:

 

نیما شعر را ابزاری می‌دانسته که با آن زندگی و هستی به طرزی خاص دیده می‌شود. او برای هنر شعر دو هدف قائل بوده: یک هدف داخلی که آن را خوب و کامل ساختن خود می‌دانسته، و یک هدف خارجی که آن را جان‌دار ساختن موضوعش می‌دانسته است.

"روی‌هم رفنه با شعر چطور زندگی و هستی دیده می‌شود، ولو این‌که یک موضوع اجتماعی را حامل باشد، موضوع اجتماعی هم از آن رنگ می‌گیرد و شعر آن را برآورده می‌کند. ولی باید گفت هنر شعری هدفش خوب و کامل ساختن خود است و هدفش از حیث موضوعهای خارجی جان‌دار ساختن آنها است." (یادداشتهای روزانه نیما یوشیج- ص 14)

 

او هرکسی را تا حدی و به نسبتی شاعر می‌دانسته، یکی کم و دیگری زیاد. و شاعر واقعی را انسانی می‌دانسته که درجه‌ی زندگی در او به‌کمال و عالی است:

"همه شاعرند، اما به نسبت. شاعر واقعی انسانی در درجه‌ی عالی زنده است." (ص 19)

 

از نظر او شاعر بودن امری‌ست که با غرق شدن در دنیای شعر و داشتن خاطر جمع و تمرکز و تعمق به دست می‌آید. او این کیفیت را ناپایدار و غیر دائمی می‌دانسته و بر این باور بوده که کسی ممکن است ساعتی شاعر باشد و سالی نه:

"شعر با استغراق و جمعیت خاطر به دست می‌آید. ممکن است کسی یک ساعت شاعر باشد و یک سال نه. ممکن است کسی یکی دو سال شعر بگوید و تمام عمر نتواند و شاعر نباشد." (ص 29)

 

 

نیما تقلید را مایه‌ی تصنع و ساختگی بودن شعر می‌دانسته و معتقد بوده که تقلید وقتی پیش می‌آید که امکانات عملی برای بدعت و ابتکار و خلاقیت وجود ندارد:

"وقتی که امکانات عملی وجود ندارد برای بدعتی که ما در هنر داریم، فقط از روی تقلید وقتی که می‌خواهیم چیزی را شبیه به چیزی دربیاوریم که در نقاط دیگر دنیا (بر طبق زندگی خوب یا بد آنها) به وجود آمده است، این کار تصنع را سر و صورت می‌دهد. تفاوت ندارد این تصنع با تصنعاتی که قدما برای ایجاد صنایع بدیعی در شعر داشته‌اند." (ص 19)

 

از نظر او شعر گفتن در صورتی که حال و کمال لازم موجود باشد کاری ساده است و حاصل این حال و کمال شعری جالب است:

"شعر گفتن آسان است. کار ساده است. حال و کمال لازم است تا شعر را به صورت جالبی دربیاورد. قدما آن‌چه لازم بود دریافته‌اند. ما فقط از حیث نقشه‌ی مثبت و بارز عمل راهی را داریم و متمایز می‌شویم."

(ص 49)

 

به اعتقاد نیما شعر بخشی از زندگی معنوی بشر است و حاصل دید معنوی انسان است. شعر ابزاری‌ست که با آن افکار ما قوت می‌یابند و تجلی بهتری پیدا می‌کنند:

"انسان زندگی معنوی دارد. شعر در این زندگی است. و شعر یک زندگی معنوی است. اما اصولن نیرویی است که در اشیا به تشبیه و تمثیل و محاکات پرداخته یا تلطیف می‌کند یا ظرافتهایی به کار می‌برد. شعر در واقع این دید معنوی است که به کمک قوت دادن به افکار ما می‌آید و با آن افکار ما بهتر تجلی می‌کنند."

(ص 54)

 

 از نظر نیما شعر عالی شعری‌ست که معنی در آن سایه می‌زند و عوام اگرچه آن را به طور کامل نمی‌فهمند ولی واژه‌های خاص آن ذوقشان را تحریک می‌کند و سبب می‌شود تا مرتبه‌ی عالی آن را حس کنند:

"شعر عالی باید باشد و خواهد بود. عوام از شعر عالی (مثلن غزلیات حافظ) حسی می‌کند، معنی سایه می‌زند در آنها. کلمات هجر و عشق و امثال آنها، آنها را تحریک می‌کند."

(ص 61)

 

نیما شعر را از نظر محتوا و معنا ترکیبی از تخیل و تمثیل و ظرافت می‌دانسته و از نظر صورت و ظاهر برخوردار از وزن و قافیه‌ای که به اندیشه‌ها و احساسات جان و نیرو دهد. به نظر او شعر راستین و عالی حاصل ترکیب این دو عنصر است:

"شعر در اصطلاح عامه وزن و قافیه است

شعر در اصلاح منطق تخیل است.

اصطلاح اهل منطق متأخرین که هم وزن و هم تخیل (به نظر معنی)

اما تعریف شعر از حیث حد و رسم منطقی (مبادی) بی‌کاست تمثیل و ظرافت است با تشخیص من، و با تشخیص قدما تخیلات و تمثیلات و مبادی انفعالات نفسانی...

از حیث موضوع اسباب حدوث و فصول غیر ذاتی آن است مثل وزن و قافیه (البته فایده‌ی آن هم جان و نیرو دادن به اندیشه‌های ما است.) پس شعر اگر با وزن و قافیه فقط شناخته شود تعریف موضوعی است به نظر من. اگر از حیث حد و رسم منطقی باشد تعریف آن از نظر مبادی آن است (که صوری و مادی است یعنی ماده چه جور بوده اصالتن، و بعد صورتن مع احساسات و عواطف که زندگی به آن می‌چسباند چه جور بوده. چون بی‌احساسات هم شعر هست و انسان طبعن مایل است که اندیشه‌ی شعری خود را به کار ببرد.)

این تعریف، تعریف ماهیت اصلی شعر است. اما تعریف جامع تعریف شعر است که هم شعر باشد و هم وزن و قافیه داشته باشد."

 (ص 67)

 

نیما شاعر را نماینده‌ی دنیای خارج و شعر را برگرفته از دنیای خارج، و موسیقی کلام طبیعی را ابزاری می‌دانسته برای بیان حرکات و حالات خارجی شاعر و خود شاعر:

 

"در کار من شاعر نماینده‌ی خارح است به هم‌پای تأثراتی که با خارج دارد و وزن با این موضوع مطابقه دارد.

...

در نظر من ایجاد موسیقی کلام طبیعی است، برای منظور خاص شعری به این قسم به وجود آوردن. موسیقی کلام طبیعی حرکات و حالات خارج از ما را بیان می‌کند در ضمن حرکات و حالات خود ما.

حال آن‌که با موسیقی عروضی باز به حالات شخص متوجه می‌شوند. کار من برای تجسم بهتر است و موشحات‌اند برای تفنن و غنا."

(ص 74)

 

نیما شعر نوین را شعری می‌دانسته که وظیفه‌اش انتقال عینیات و آن مؤثرهای خارجی باشد که منویات درونی و ذهنی شاعر فراهم می‌آورد، به قسمی که همان حالات و تأثیرها را در دیگران هم به وجود آورد:

"بیان وسیله‌ی انتقال معانی است به ضمیمه‌ی متعلقات آن. اما دو جور انتقال داریم.

یک- انتقال منویات تأثرات (درونی‌ها و ذهنیات) خودمان است و البته به جای خود کیفیتی دارد چنان که قدما به این راه رفته‌اند و به کار خواص می‌خورد.

دو- انتقال عینیات و مؤثرهای خارجی که آن منویات را در ما به وجود آورده‌اند، تا این که در دیگران هم به‌وجود آورند.

این کار گذشته از این که اصیلتر است و از نظر فصاحت و بلاغت رساتر است، به عوام هم (یعنی عموم) خدمت شده است. شعر جدید یعنی شعری که قبل از امتیارات دیگر خود این امتیاز را دارا باسد."

(ص 73 و 74)