از نو، بُرید / دست و دو پا، گوش و یک زبان
با صد دهانِ بسته به بخیه، چه مهربان!!!
بیرون کشید از حدقه، صدهزار چشم
یک تپه چشم گوشه ی تاریک این جهان
گیرم خدا دوباره سرش گرم بازی است
دنیا چرا به پاره شدن هاش راضی است؟!
شلیک / یک گلوله به معنای سوت جنگ!
یک توپ سرخ یک چمن و این همه تفنگ؟!
بنویس : آتش است و غلیظیِ دود و آه
بنویس: هر چه مانده شکست است و داغ ننگ
با بادبادکی که پریده چه می کنید؟
با بچه ای که جنگ ندیده چه می کنید؟
با کفش های صورتی زیر خاک و سنگ
با چشم های آبی خوابیده بی تفنگ
با جوجه های رنگی افتاده زیر پا
با ابرهای پارچه ای / با صدای بنگ
افتاد توی خانه دو تا بمب خوشه ای
یک قاب شکل گربه نشسته ست گوشه ای
آبی آسمان پر پرواز ماهیان
یک کهکشان پر از حلزون های بی زیان
دریا پرنده ای است که آرام می پرد
پشت دو بال شیشه ای اش راه می برد
"ماه نشسته در افق دور چشم هاش"
نه جنگ می شناسد و نه های و هوی و خون
دنیاش نقره ای است / جهانی پر از جنون
اما جنون گاوی ما فرق می کند
جنس نگاه راوی ما فرق می کند
یک پنجره به سمت فرو ریخته شدن
یک حنجره به سمت فرو ریخته شدن
هم دست های معترض دور گردنیم
هم نطفه را درون رحم دار می زنیم
با خون رفیق و رنگ شب سالمان سیاه
افتاده عکس منجیمان توی نقش ماه
اصلن خود شبیم که افتاده روی بام
ما مهره های سوخته ی انتهای راه
بنویس: از سیاهی یک نسل سوخته
نسلی که به دهان شما چشم دوخته
با یک کلید کاغذی و قفل آهنی!
با مادری دروغی و بابای نا تنی!
ما گاو مش حسن، وسط یک بزرگراه
با کفش های پاره و شلوار راه راه
اجبار شکل دیگری از... خم نمی شویم
تکرار نام دیگر... مرهم نمی شویم
جبری که از شعار و قلم حرف می زند
جبری که لال مانده و کم حرف می زند
با بخیه های مانده به لب بی فشار فک
از ران و ساق و زیر شکم حرف می زند
تاریخمان حکایت رجاله های پست
عقبایمان نهایت تاریکی و شکست
#سمیه_جلالی
15 آبان ماه 98
@sherhaye_yavashaki