.

.

جادو / علی شعاری



تا می خورد چخماق دندان ام به لثّه ؛ حسّی جرقّه می زند از واج های فالش

رنگِ لبم ماتِ کِشیدارانِ شُعله ، روشن تر از آینده ی محتاج های فالش


اسرار را بی پرده می گوید تلاقی با هر چه افتاده برایم اتفاقی

بی خواب گردی هایی از بی اشتیاقی ، خوابیده می رفتند تا معراج های فالش ؟ !


آبیِ آزادِ دو چشم ات تا ابد بغض ، آب از سَرِ شوری دریایم گذشته

لب بر لب ساحل شدن ، رفتن به هر سمت با باد ها ، ارزانیِ امواج های فالش


امروز مجّانی برای هر که باشد این گیشه جادو می دهد اکرانِ ویژه

شاید عصایم را بیاندازم ببلعد حقّ از انالحق های این حلّاج های فالش 


یا با خدا کُشتی بگیرم بعد یعقوب وقتی کسی جز خوک در تُشّک نمانده !

هر دفعه خاکش می کنم اما دوباره می روید از بی باریِ در کاج های فالش 


هم ناخدایان هم خدا بعد از نمایش ، باید به سجده پیش پای سِن  بیوفتند 

بی پادشاهی هایِ تاریخیِ مذهب ارثیه ی لا مذهبیِ تاج های فالش 


از هر تریبیون ، توی هرجا فاش گفتند هر اعتراضِ عاشقانه ، یک غزل ، یک ...

با اعتراضاتی که کردم عاشقانه ، اول شدم در لیستی از اخراج های فالش


، بعد از همین خطی که خواندی تا زمان هست ، از اسم بشناس ، آخرین شیطانتان ام

بالاتر از دعوت به انواع تحدّی می مانم ای جمعّیت ورّاج های فالش


#علی_شعاری


@sherhaye_yavashaki

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد