.

.

درد / هوشنگ ابتهاج


حکایت از چه‌کنم سینه‌سینه درد اینجاست

هزار شعله ی سوزان و آه سرد اینجاست


نگاه کن که ز هر بیشه در قفس شیری است

بلوچ و کرد و لر و ترک و گیله مرد اینجاست


بیا که مسئله ی بودن و نبودن نیست

حدیث عهد و وفا می رود نبرد اینجاست


بهار آن سوی دیوار ماند و باد خوشش

هنوز با غم این برگ های زرد اینجاست


به روزگار شبی بی سحر نخواهد ماند

چو چشم باز کنی صبح شب نورد اینجاست


جدایی از زن و فرزند سایه جان! سهل است

تو را ز خویش جدا می‌کنند، درد اینجاست!



#هوشنگ_ابتهاج

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد