هر شعر تعریف تازه ای از شعر است. ما همیشه شعر را باید تعریف کنیم . یعنی تعریف دوباره ای از آن بدهیم و همین تنوع آشکار آن تعریف پنهان است و به همین جهت است که می گویم هر قطعه شعر تازه تعریف تازه ای از شعر است . یک چشمه را دیده اید که از زمین می جوشد یا در دره ای ،کوهی و یا از دل سنگی بیرون می آید . این چشمه همیشه همان است و هیچ وقت همان نیست .تو همیشه آن را در همان منظر می بینی ولی او خودش را در آن منظر هی تازه می کند و خودش را آینده ی خودش می کند. زبان فارسی را شعر فارسی نجات داده و گرد گیری کرده . کاری ست که همیشه می کند. جدا کردن واژه ها از رابطه ها و از رابطه سازی هاشان ،آن هارا زیر غبار می برند وزیر فراموشی.
خواننده کلمه هارا در ماموریت زبانی تازه ای نمی بیند در حالی که فرم و شبکه ی خون فرم را رابطه ها می سازند و این رابطه را ما در وقت خواندن کشف می کنیم و یا دعوت می کنیم . خوانش هم نمی تواند در سطح جاری باشد . خوانش نمی تواند در سطح برود چون لایه های درونی خوانده نمی شوند. این با آبستره و تجرید فرق می کند. لایه های درونی لایه های عینی ,خوانش هستند.
این با آن چه که در ما اتفاق می افتد (با جدایی از متن )فرق می کند .
بله ما گفته ایم که به یک قطعه شعر باید به عنوان یک واحد زبانی نگاه کرد .
یعنی زبان را به عنوان ماتریال و ماده ی اصلی آن بگیریم. ولی این را هم باید بتوانیم بفهمیم که هنرها ،هنر واژه ها ،هنر رنگ ،باز هم نمی تواند منهای انسان وجود داشته باشد. کمپوزیسیون و ترکیب رابطه ها که این همه از آن حرف می زنیم چی هست اگر حضور عامل انسانی نیست ؟سهمی از حضور ذهن،سهم دست..
#یدالله_رویایی
در "عبارت از چیست ؟"
@meysammatajii