آنگونه دیدمت
...آنگونه ای که پرستو بهار را
در سرسرای چمن
آنجا که روح خسته ی فانوسم
هرگزبکار نیامد
درفرصت هماره ی خورشید
دروازه های فصل
گشوده شد
وهجوم سبزها
لختی درختان را
آبرویی دوباره بخشید
و بخشندگی ابر بی قرار را
آنگونه دیدمت
آنگونه ای که پرستو بهار را
بداهه
تقدیمتان