.

.

به آشیانه‌ام بیا/ مهدی عاطف‌راد


شب سیاه غربت است

و خانه‌ی دلم چه سرد و خالی است

دلم گرفته سخت

و غرق موج رنج در محاق بی‌کسی نشسته‌ام

غریبه‌وار

پرم از اضطراب انتظار

از این همه سیاهی سترون عبوس و سرد خسته‌ام

از این همه سکوت سنگوار دل‌شکسته‌ام

نه یک چراغ روشنی، نه یک رفیق همدمی

نه خنده‌های شادمان، نه از امیدها نشان

نه از برای زخمهای خون‌چکان قلب چاک‌چاک مرهمی.

 

تو ای نگار مهربان!

تو ای رفیق هم‌زبان!

به آشیانه‌ام بیا

به خانه‌ی همیشه درگشوده‌ی دلم

که بی‌قرار تست

بیا و با خودت ستاره‌ی سحر بیار ارمغان

در این شب دراز دیرپا

در این سیاهنای انزوا

بیا چون آفتاب

بر این دل حزین که هست اسیر حبسگاه شب، بتاب

و با تبسم همیشه تابناک خود

که دارد از طلوع صبح آرزو نشان

و می‌دهد بشارت فرارسی روزهای دل‌فروز همدلی

چراغ خانه‌ی دل مرا فروغ‌بخش کن

در این فضای سرد بیکسی بیا و عطر عشق پخش کن.



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد