.

.

پرویز خائفی و شعر نیمایی/ مهدی عاطف‌راد


پرویز خائفی، شاعر شیرازی، با غزلهایش و با شعرهای نیمایی‌اش شناخته شده و جایگاه خاص خود را در شعر دهه‌های چهل خورشیدی به بعد داشته است. نکته‌ی جالبی که در بررسی شعرهای او توجه را جلب می‌کند این است که بین غزلها و شعرهای نیمایی او پیوندی تنگاتنگ وجود دارد. در حقیقت، خائفی با جمع کردن تمام ویژگیهای مثبت و زیبای غزل در تصویرهای بدیع، به شعرهای نیمایی‌اش رنگ و بویی تازه و متمایز بخشیده است. او رمز و راز غزل و ابهام و ایهام تغزلی را در شعرهای نیمایی‌اش نمودار کرده و خیال شاعرانه‌اش با الهام از سرچشمه‌های غزل حافظانه نقشی نو در تابلوی شعر نیمایی آفریده است. غزل او نه تنها حافظانه که نیمایی است، و شعرهای نیمایی‌اش هم تغزلی و حافظانه است.

پرویز خائفی درباره‌ی چگونگی ایجاد گرایش در او به سمت شعر نیمایی، در گفت‌وگویی، چنین گفته:

"مطالعاتم قبل از این‌که به نیما نزدیک باشد به حافظ نزدیک بود و چند کتاب هم درباره‌اش نوشتم. در "حصار" چند غزل بود و بعد اصلن غزل نگفتم و چند جا هم نوشتند که خائفی یک‌باره به سمت شعر نو آمده و خوب هم آمده است. به هر صورت من رفتم به سمت رده‌ی نیمایی و نیما را هم مطالعه کردم و علت تحول شعر فارسی را از جهت نیما درک کردم. او می‌دانست مطالب تکراری به جایی نمی‌رسد و کارهایی کرد که تازه بود. هر شعری که می‌گفت با هر عیوبی، تازه بود. نیما با شعر فرانسه خیلی آشنا بود و اگر با عمق شعر فارسی آشنا شوید، می‌بینید که با شعر فرانسه نزدیکیهایی دارد. کارهایی که بعدها از من چاپ شد تحت تأثیر نیما بود ولی با اعتدال. از همان وقت شعرهایم به سمت شعر نو رفت. هرچند که شعرهای موزون و تغزلی هم دارم، ولی در عین حال شعر نو هم گفته‌ام."

 

یکی از آشنایان با شاعران شیرازی و شعرشان، درباره‌ی شعرهای نیمایی خائفی چنین نظر داده:

"خائفی خیلی متأثر از توللی بود. زیاد هم رفت و آمد داشتند. منتها شیوه‌ی زندگی خائفی با توللی فرق داشت. توللی تا صبح اغلب بیدار بود اما به خائفی ساعت یازده شب زنگ بزنید، خوابیده. از اینها که بگذریم، خائفی وارد حوزه‌ی شعر نیمایی و قالب نیمایی هم شد اما شعر نیمایی‌اش چندان در چارچوب این قالب و جهان‌نگری‌اش نبود، یعنی مانیفست نیما را رعایت نمی‌کرد. فقط کوتاه و بلندی مصرعهایش در این موارد، کارش را در قالب نیمایی قرار می‌داد. فرض کنید آثارش غزلی‌ست که تساوی وزن در مصرعها رعایت نشده یا قوافی و ردیف در جایگاه سنتی خود قرار ندارند.

(تحولات شعر معاصر استان فارس در گفت‌وگو با فیض‌الله شریفی- شاعر، منتقد و پژوهشگر- روزنامه ایران- 20 دی 1394- شماره‌ی 6121)

 

منوچهر آتشی هم معتقد به تأثیرپذیری شعر خائفی از شعر فریدون توللی و قرار داشتنش در شاخه‌ی توللی شعر نیمایی است و در این باره چنین نوشته:

"پرویز خائفی، شاعر نام آور معاصر، حدودن از سالهای 1335 به بعد آغاز به ارائه‌ی آثار خویش در زمینه‌ی شعر  جدید نیمایی  کرد.

در سالهای دهه‌ی سی، با آن‌که نیما هنوز در قید حیات بود و مکتب او رونق روزافزون خویش را آغازیده بود و هر شاعر نوپردازی در ایران خود را وامدار راه و روش او می‌دانست، به سبب دشواریهایی در زبان و بیان اندیشه که حاصل جا نیفتادن فرهنگ جدید ادبی و اجتماعی بود، بیشتر شاعران نوپا سرمشقهای خود را از نمونه‌های میانه، یعنی شاعرانی که خود پیرو نیما بودند ولی شکل ساده‌تر و نزدیکتری به زبان گذشته را پیش گرفته بودند، برمی‌گزیدند.

برجسته‌ترین شاعری که در آن سالها در اوج شهرت بود، فریدون توللی است. توللی را می‌توان در زمره‌ی نخستین و بهترین گروندگان به نیما به شمار آورد. عشق او به شیوه‌ی نیمایی تا آن‌جا بود که نام دختر خود را نیما گذاشت. با این‌همه توللی به سبب علایق شدید به ادبیات کلاسیک و دور بودن از ژرفای اندیشه‌ها و آفاق گسترده‌ی تخیلات نیما، تا حدودی محافظه‌کارانه با اسلوب جدید هم‌آهنگ شد. از این‌رو از میان قالبهای شکسته و چهارپاره‌های متوالی، بیشتر به شق دوم گرایش یافت. در حقیقت چهارپاره‌سرایی متوالی شگرد اصلی او شد و قویترین آثار شعری را در این قالب در ایران به وجود آورد. کتاب "رها" که شامل بهترین و ماندگارترین شعرهای توللی در این شیوه و شگرد است و ضمنن آسانترین مدخل را برای ورود به حال و هوای جدید شعری برای مشتاقان راه نو می‌گشود، تا مدتها سرمشق جوانان شعردوست بود. شاعران نامدار فراوانی که امروز از مشاهیر شعر نو هستند، از طریق اقتفا به توللی، به حوزه‌ی هنر نیمایی وارد شدند. پرویز خائفی، مثل نادرپور و دیگران، از جمله‌ی این شاعران شهیر است.

نخستین ویژگی شعر حائفی، از آغاز راه تا میانه، حفظ همان اسلوب قریب به ادب غنی گذشته و شگرد توللی است، هرچند از نظر اندیشه و کشف افقهای جدید تخیل، از پیش‌کسوت خود جلو می‌زند و به عرصه‌های ممنوع نیمایی نزدیکتر می‌گردد.

...

از دهه‌ی چه تا امروز، شعر خائفی، با حفظ ته‌رنگ علایق گذشته و اندیشه‌های یأس‌آمیز، حرکتی آشکار به طرف باز شدن و گسترش یافتن در قلمروهای جدید اندیشگی و خیال‌ورزی شاعرانه و کشف آفاق تازه‌تر و رنگینتر جهان تصویرها و ایماژهای نو نشان داده است. در زمینه‌ی قالبهای شعری نیز او به تدریج از پیش‌کسوت خود دور شده، به گروه شاعران پیش‌رو و مبتکر و خلاق پیوست و شعرهایی درخشان و ماندگار ارائه داد که تا به امروز او را در ردیف شاعران بزرگ معاصر، بر صحنه نگاه داشته است."

(خائفی شاعر یأس و امید- منوچهر آتشی)

 

پرویز خائفی در گفت‌وگویی به تأثیرپذیری‌اش از توللی و گذارش از او، چنین اشاره کرده:

"مدتی که غزل گفتم، دیدم خیلی درنگ کردن در غزل جایز نیست، برای همین سراغ شیوه‌های دیگر شعری رفتم. ابتدا افتادم در سبک فریدون توللی. او دوست خانوادگی‌مان بود و با ما رفت و آمد داشت. من هم در شیوه‌ی کار توللی رفتم و شعرهایی به سبک و سیاق او را شروع کردم و تصادفن خوب هم شد، ولی بعد دیدم که همه می‌گویند که این شعرها کپی‌برداری از شعرهای توللی است. خودت کاری کن. و این شد که من کارهای تازه‌ای کردم."

 

شعر برای پرویز خائفی زندگی‌ست. سبک شعری پرویز خائفی در دوران پختگی شعرش، سبکی خاص خود اوست و متفاوت با سبک شاعران دیگر همدوره‌اش. منوچهر آتشی درباره‌ی سبک شعری او، در مجله‌ی تماشا، چنین نوشت:

"پرویز راه ویژه‌ی خود را یافته است که نه راه توللی است نه راه نادرپور و نه راه نیما. بل راهی‌ست بین همه‌ی اینها و متأثر از همه‌ی اینها ولی مستقل و متعلق به خود او، و این خیلی مهم است و گواه مقام بلند خائفی در شعر امروز."

فریدون مشیری هم درباره‌ی سبک شعری او در مجله ی روشنفکر چنین نوشت:

"پرویز خائفی در کار شاعری نه آن‌چنان نوپرداز است که در بیراهه‌های وادی شعر راه خود را گم کند و زبانش را کسی نشناسد، و نه چون قافیه‌پردازان و مضمون‌سازان کهنه‌پرست در لاک خود خزیده است که دنیای خارج را احساس نکند. در شعر او تازگی مضمون، تازگی تشبیه و اوزان مناسب یک‌جا گرد آمده و لاجرم مقبول طبع مردم صاحب‌نظر گشته است."

درون‌مایه‌ی شعر خائفی عشق و اندوه، و یأس و امید است. و سبک شعری‌اش مبتنی‌ست بر رمانتیک درونگرایانه، رمانتیسم اجتماعی و سمبولیسم خیال‌انگیز.

 

اینک نمونه‌هایی از شعر نیمایی پرویز خائفی:

 

[بیدار]

 

خانه از غیر بپیرای و بیارای به گل

پشت دیوار شکفتن انگار

رو گرفته‌ست بهار

آخر او تازه رسیده‌ست، نمی‌داند

دیگر این خانه به پاییز سپردن، زنهار

دل هشیاری من

سبز بیدار  است.

 

[ناگاه]

 

با آخرین ستاره که افتاد

چون آبگینه در سفر پرتاب

در دره‌های سبز سحرگاهی

ناگاه از اجاق هزاران سنگ

هم‌راه نیزه‌های ستاک نور

رویید بوته‌های گل آتش

دریا، دریا بهار...

جادوی سایه‌های مشوش

در موج‌خیز باد

قایق بر آبهای شقایق

راندیم.

 

[قصه آورد]


باد از این راه گذشت

همچو پیرار- چه تلخ!

باز هم تشنه نشست

پاسخ باد نگفتم، در دل

گفتمش: باز بمان، باز بمان

گریه‌ی شوق شکوفه، سحری، برزخ ابر.

 

 

[ای خلعت زمانه‌ی پیری]

 

بالابلور!

معنای سبزی و کشی و قامت زیبا!

پری!

نام تو را کجا بگذارم؟

ای خلعت زمانه‌ی پیری!

بر این اتاق خاطره بنگر

خاموشی است و خاک فراموشی

از معبر دریچه

تا این خراب عمر

من بارها بهار شکفتم

من بارها

پاییز را به بدرقه رفتم

اینک غبار بر من و بر روزگار نشسته‌ست

اما تو لحظه لحظه‌ی شادی سرشاری

انگار یک جوانه بهاری

یک شاخه‌ای به وسعت یک باغ

یک قطره‌ای و طاقت دریا

یک غنچه‌ای و معنی خندیدن

من از هجوم این‌همه عطر و کلام و رنگ

شولای مندرس وحشت

بر سر کشیده‌ام

آخر در این خرابه‌ی یادآباد

دست تو- این سپیدی ریواس- را غبار نیالاید

می‌ترسم

می‌ترسم

این لحظه‌های پاک شکفتن را

این شور شادمانه‌ی دیدن را

عمر من- این شکسته- نپاید.

 

[صبح دروغ]

 

چشمت وفای صبح دروغ است

من از دروغ چشم تو می‌ترسم

چشم تو هولناکی زیبایی‌ست

میعادگاه شرم و گناه

در چشم تو مداومت شب

شبهای بی‌زوال

در سایه‌های ظلمت سیال

من پیکر از غبار زلال خواب

دست تو را گرفتم و با خود

در کوچه‌ماهتابی شبهای رنگ و نور

در لحظه‌های شب‌زده‌ی راز

سرمست، گرم، سایه به سایه

رفتیم...

بر شانه‌های خسته‌ی هم خفتیم

گفتیم و شادمانه شنفتیم

در چشمهات- این برهوت عبور خواب

با قامت خیال

نرم و سبک گریز هوا بودیم

در خنده‌های چشم تو

در شط پاک شعر

شبنم تن در آب آیینه‌های آب

رفتیم تا شبانه‌ی شیرین یاد و خواب

در کوچه‌ماهتابی چشم تو

میعادگاه حیرت و تسلیم

من چون نسیم در چمن تازه‌های سبز

چشم تو را بهار گذشتم

من چون پرنده در شب جنگل

در خواب چشم تو

بر شاخه‌های صبح شکفتم

در چشم تو زلال وفاداری

می‌جست چشم من

چشم من، این شکسته‌ی خسته

- با اشکهای تجربه بر دوش

- با قصه‌های خاطره هم‌راه

در چشم تو صفای وفا می‌خواست

چشم من، این مسافر غمگین

بی خویش خویش رفته و با خویش آمده

"خود بر زوال خود"

در بی‌حصار ژرف زمان بودیم

بودن زوال بود

رفتن نبود، چاره گسستن بود

بودن نبود، سلطه‌ی بودن بود

پرواز چشم باز

دیدن و حیرت باز

حیرت و دیدن باز

در عمق سرد بهت شکفتن بود.

رنگین غمی‌ست، آه! چه خواهد شد؟

ما را نبود وحشت این کودکانه‌ی درد

این سوگ بین- مصیبت بی‌فریاد

خود بر زوال خود به تماشاییم.

در التهاب رفتن و دانستن

رفتن نبود، چاره گسستن بود

بودن نبود، سلطه‌ی بودن بود.



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد