خواب
چشم به راهم چو دشت تشنه باران
روزی اگر ابر سایه گسترد آنروز
بشکفد از خاک خشک خانه من باز
شادی خواهش چو بوته ای به بهاران
روز یاگر ابر سایه گسترد افسوس
اینهمه رنگین کمان خواب و خیالست
دست ترا گرفتم
چشمت وفای صبح دروغست
من از دروغ چشم تو می ترسم
چشم تو هولناکی زیباییست
میعادگاه شرم و گناهست
در چشم تو مداومت شب
شبهای بی زوال در سایه های ظلمت سیال
من پیکر از زلال غبار خواب
دست ترا گرفتم و با خود در کوچه ماهتابی شبهای رنگ و نور در لحظه های شب زده راز
سرمست گرم سایه به سایه
رفتیم
بر شانه های خسته هم خفتیم
خود را جو قصه های غم انگیز
گفتیم و شادمانه شنفتیم
در چشمهات این برهوت عبور خواب
با قامت خیال
نرم و سبک گریز هوا بودیم
بی تاب مهربانی گفتن را
پیوند ناب نام و صدا بودیم
در خنده های چشم تو در شط پاک شعر
شستیم تن در آبی آئینه های آب
رفتیم تا شبانه شیرین یاد و خواب
در کوچه ماهتابی شبهای چشم تو
- میعاد گاه حسرت و تسلیم -
من چون نسیم
در چمن تازه های سبز
چشم ترا بهار گذشتم
من چون پرنده در شب جنگل
در خواب چشم تو
بر شاخه های صبح شکفتم
در چشم تو زلال وفاداری
می جست چشم من
چشم من این شکسته خسته
با اشکهای تجربه بر دوش
با قصه های خاطره همراه
در چشم تو صفای وفا می خواست
چشم من این مسافر غمگین
بی خویش خویش رفته و با خویش آمده!