از چاپ «حصار»، نخستین مجموعه ی شعری من «1342» و پیش از آن شعرهای سالهای دبیرستان بیش از چهل سال میگذرد. در این فاصله بر من و شعر امروز روزگاری پُرفراز و نشیب گذشته است، اینک نیز سر آن ندارم که حکایتها را به حوزه شکایتها بکشانم؛ اما ناگزیر، بیان چند نکته ضرورت دارد. در مسیر این سالها گروهی سخت بر من تاختند که چرا بر آشفته بازار شعر خرده گرفته ام؟ چرا زمانی از فریدون توللی حمایت کرده ام و چرا بر دیوان حافظ به روایت فلان شاعر نقد نوشته ام و چراهای دیگر. پیآمد این جسارتها را تاوانی گران دادم و مشمول ناسپاسیهای بسیار شدم؛ امّا کرامت تأیید بزرگانی صاحب نظر و شاعر اندیشمند زخم گرانم را مرهمی تسکین دهنده بود و من امروز شرمنده و سپاسگزار همگی آن بزرگوارانم، و از طرفی کیست که نداند قضاوت نهایی با زمانه است و بس. من از همان آغاز کار با قبول ضرورت تحوّل در شعر امروز، خط و مسیر مشخصی داشته و دارم؛ امّا امروز که هم پیرسال و ماهم و هم گذرِ بی وفاییها پیرم کرده است، اشاره به نکتههای چند لازم است: 1- به دو جهت در دوره هایی خاص به شیوه غزل بیشتر از حد پرداختهام؛ یکی فطرت غزلپسندم بود و اقبال گروه کثیری از مردم هنرشناس و دوستدار غزل و یکی ناهنجاری و آشفته بازار گفته هایی به نام شعر نو. امّا همیشه کوشیده ام از غزل مصنوع و غزل به اصطلاح نو که با مضامین تکراری یا بدعتهای نامطلوب است پرهیز کنم. همیشه گفته ام غزل بر معیار استواری بیان حافظ و مضامین و معانی و مفاهیم امروز میتواند در کنار شعر امروز جایگاهی شایسته و جاودانه داشته باشد. 2- سخن استوار و فاخر و سخته را که میراث حافظ است سخت دوست میدارم و همیشه بر آن بوده ام در هر قالب بیانی تا آنجا که برداشتهای انتزاعی و حسّی از طبیعت و کُلّ هستی، فدای این دستاویز نشود، در ساختار شعرها از این دلبستگی در تجلّی نمادین شعرم بهره گیرم. 3- شعار هنر برای هنر یا هنر برای مردم هرگز مد نظر نبوده و هر نوع محرک برانگیزاننده در هر موقعیت زمانی و مکانی و مکانی مایه ساخت و پرداخت یک شعر شده است. انسان و ابعاد خصلتهای انسانی و حالت گونه گونة او محور نگرش شاعرانه بوده است، اما همیشه با نگریستن در خود به جهانبینی انسانی رسیده ام و کوشیده ام صداقتم را فدای سخن مصنوع نکنم و هرگاه ناخواسته به کلام مصنوع درغلتیده ام به مدد مهارتها ساختارهای فاقد خلوص را رنگ و بوی و روی شاعرانه داده ام. شعرها اگرچه در فواصل زمانی مختلف سروده نشده امّا هرگز زیر سیطره تکاملی در نحوة دگرگونی قالبهای بیانی با تقلیدهای ناآگاهانة متداول تفاوت بنیادی داشته است. آنچه معیار بوده غیر از فطرت و ماهیت شعری تحوّل بیانی براساس قالبهای مورد پذیرش گوینده بوده است. 4- از سلطة واژه ها، ترکیبها و جملههای موسمی و بخشنامه ای و مجلهای که گاه موجب شهرتهای کاذب و مقبولیتهای محدوده ای و محفلی بوده در حدّ توان پرهیز جستهام. 5- قطعات این کتاب (یاد و باد) گرچه در قالبهای متفاوت است؛ اما در هر تشکل شعری بنیاد فکری گوینده بر حفظ انعطافپذیری معیارهای تجربی زبان و دستور زبان فارسی است. تحوّل در این معیارها تا آنجا که موجب بُرش پیوندهای ذهنی و عاطفی و حسی میان گوینده و خواننده نشود مبنای کار بوده است. آنچه در اوزان شکسته است با نوعی آزادی برگرفته از امکانات گسترده عروضی فارسی همراه بوده است و بی هیچ شرح و بسطی اتکاء گوینده به دریافت و ذهنیّت خواننده است. غزلها زاییده حالات و نگرشی خاص بوده و مضمون و معنی با قالب غزل بیشتر الفت داشته است، مظروف خود، ظرف را یافته و آنچه هست محصول روزها، لحظهها و سالهای عمر من است. نکته این جاست که با معیاری که از غزل حافظ و غزل زمانه دارم کوشیده ام کمتر غزل بد بگویم. گوینده و خواننده هر دو فارسی زباناند و شعر در هر قالب نوعی رابطه حسّی و هنری است همراه با همزبانی. 6- خواننده منتقد شعر من باید صادقانه، بی طرفانه، با ذهنیتی منطبق با عقیدهها و سلیقهها و دریافتهای تجربی من به داوری آنچه در پیش رو دارد بپردازد و محک نوآوریهای متداول روز را در حوزه خصوصّیتهای شعر، معیارِ سنجش قرار ندهد. 7- در شهرستان زیستن و کار هنری کردن اگرچه خوبی هایی دارد و موجب آرامش بیشتری است و از جنجالها و دسته بندیها و جبههگیریها بر کنار، امّا از جهتی هم قربانی تنگ نظریها و محورگرائیهای پایتخت نشین هاست و اغلب به علت بُعد مسافت یا علل دیگر، به ناحق مایه وری هایش از چشم و نظر عوامل بازار رسانهها به دور میماند و اینجاست که بازار رابطهها جایگزین ضابطهها میشود و این خود ستمی بر شایستگیهای جامعه هنری است. 8- گفتنی است که آنچه تقدیم دوستداران شعری میشود. آسان نیافتهام و واژگانی چند به هم نبافته ام و این سخن اگر قولی است که جملگی برآن نیستند، لااقل از شمار خرد از یک تن بیشاند. آبان ماه 76 انتشارات معتبر توس این چند خط را در دروازه ی کتاب «یاد و باد» استاد خائفی نوشته است: پرویز خائفی متولد 1315 شیراز است. جد پدری او نیز میرزا اسماعیل خائف شاعر بوده و دیوان دارد. خائفی شعر را از سالهای دبیرستان آغاز کرده و از همین سالها با مطبوعات کشور همکاری مستمر داشته است. تحصیلات دانشگاهی را در رشته ادبیات فارسی در زادگاه خود گذرانده است. «حصار» نخستین مجموعة شعری او در سال 1342منتشر شد، کتابهای بعدی او: باز آسمانی آبی است، از لحظه تا یقین، این خاک تابناک طبناک و کی شعر تر انگیزد؟ است. خائفی غیر از 30 سال خدمات اداری سالها در دانشگاههای مختلف ادبیات فارسی تدریس کرده است. از شیفتگان و پژوهندگان حافظ است. غیر از مقالات تحقیقی و ادبی ... سه کتاب به نامهای حافظ در اوج، مقالهها و مقابلهها و نگاهی به غزل حافظ آثار چاپ شده دیگر اوست. بازگشت و پند سعدی در زمینه کار نوسوادان و یادنامه میرزای کاظمی شیرازی نیز از اوست. دو کتاب، زیر چاپ دارد؛ یکی نقد و بررسی آثار فریدون توللی و دیگر غزل فارسی در خطة فارس است. خائفی شعر و ادب سترگ کهن را پاس میدارد و تحول نیما را در شعر امروز ضرورتی غیر قابل تردید میداند. آنچه از او آماده چاپ است شعرهایی در اوزان شکسته به نام در سایه و مجموعه مقالاتی دربارة حافظ است. و سروده هایی از استاد پرویز خائفی «ای خلعت زمانه پیری» بالا بلور معنای سبزی و کشی و قامت زیبا، پری، نام تو را کجا بگذارم؟! ای خلعت زمانه ی پیری بر این اتاق خاطره بنگر: خاموشی است و خاکِ فراموشی. از معبرِ دریچه، تا این خرابِ عمر من بارها - بهار- شکُفتم؟ من بارها - پائیز را - به بدرقه رفتم. اینک غبار بر من و روزگار نشسته است! اما تو لحظه لحظة شادیِ سرشاری انگار! یک جوانه، بهاری یک شاخه ای به وسعت یک باغ یک قطره ای و طاقت دریا یک غنچه ای و معنی خندیدن من، از هجوم این همه عطر و کلام و رنگ شولای مندرس وحشت بر سر کشیده ام آخر، در این خرابه ی یاد آباد دست تو - این سپیدی ریواس را- غبار نیالاید! می ترسم! می ترسم! این لحظههای پاک شکفتن را، این شور شادمانة دیدن را. عمر من - این شکسته- نپاید! «اردیبهشت 69» هنوز نام تو میجویم ای نیامده دوست به یاوه باورم انگاشت آن که آمده اوست ز سر فرازی آن راستقامتان که شکست کنون چگونه بگویم که «سرو» راز مگوست کنار عمر نشسته است مرگ، قصه من- همان حکایت بود و نبود سنگ و سبوست دل ار چه سفرة رنگین همدلی است ولیک در آستین ارادت نهفته خنجر دوست برآب نقش حباب است تاب طاقت ما که سخت و سست نیاید هر آنچه بسته به موست خراب غربت خویشم به تنگنای حصار شنیده ام که برون باغ و سایه و لب جوست «شیراز مهر 69» «ناگاه» با آخرین ستاره که افتاد چون آبگینه در سفر پرتاب در درههای سبز سحرگاهی ... ناگاه از اجاق هزاران سنگ همراه نیزههای ستاک نور روئید، بوتههای گل آتش دریا، دریا، بهار ... جادوی سایههای مشوش در موج خیز باد قایق برآبهای شقایق راندیم «بهار -70 شیراز» «که خشم پا به رکابم...» کدام نعره تواند شکست خواب خموشان که خواب دیدة گنگم به شهر پنبه به گوشان نه برسبیل کنایت که راست قصه همین است کنام شیر تهی شد ز بیم حملة موشان نیارم آنکه تو گویی، کناره گیرم و خاموش، که سیل پا به رکابم به سوی بحر خروشان تو لحظه لحظه بهاری، پیام سبز تو باد همان سخاوت ابری و جوش چشمة جوشان به تنگنای حصارم، ز نیش تجربه بیدار عجب که پند رهایی دهند حلقه به گوشان خطی ز نام نماند به نام بر ورق عمر از این اریکه نشینان، ردای جنگ به دوشان هنوز شعر تو حافظ، چو جوی زمزمه جاریست به هوش، محتسب آمد، سر پیاله بپوشان دوباره مویم و گویم، کنایت ار به اشارت کدام نعره تواند شکست خواب خموشان «بهمن 96»