سیمین بهبهانی بانوی نامدار غزل امروز ایران، سه شنبه 28 مرداد 1393 در سن 87 سالگی روی در نقاب خواب کشید و بحث و نظرهای زیادی طی چند روز گذشته در مورد زندگی و مرگ او در رسانههای مکتوب و مجازی و خبرگزاریها و محافل ادبی و شبکههای اجتماعی در گرفت. در همه این گفتارها، کمتر کسی منکر نقش او در تحول غزل امروز ایران بود و هست. او که با مجموعه شعر «جای پا» (1335) و چارپارههای رمانتیک و عاطفی، جای پایی در شعر امروز پیدا کرده بود، در دهه چهل و پنجاه با دفترهای شعر «چلچراغ» (1336) و «مرمر» (1342) و «رستاخیز» (1352) به حرکت خود ادامه داد؛ اما با مجموعه غزلهای «خطی ز سرعت و از آتش» (1360)، «دشت ارژن» (1362) و «یک دریچه آزادی» (1372) بود که به تشخص ویژهای دست یافت و راه تازهای در غزل معاصر گشود. تا آنجا که برخی منتقدان، با اندکی اغراق، به او لقب «نیمای غزل» دادند و تأثیر او را در تحول غزل امروز ایران، همپا و همارز کار نیما یوشیج دانستند. سیمین بهبهانی، حسین منزوی و محمدعلی بهمنی، سه ضلع استوار غزل در دهه شصت و هفتاد بودند و بر دو نسل از شاعران پس از خود تأثیرات ماندگار نهادند. بهبهانی، در حوزه ترانه و تصنیف نیز آثار زیبایی از خود به یادگار گذاشت. وی در ده سال گذشته، اثر مهمی خلق نکرد. اما در فضای سیاسی و اجتماعی ایران، همواره حرف و حضور او دیده و شنیده میشد و همین مواضع او بود که مرگش را با حواشی متعدد همراه کرد. بی شک، چند سال بعد، آنچه دستمایه قضاوت جامعه ادبی در مورد او خواهد بود، آثاری است که از خود بجا گذاشته و حواشی زندگی او اندک اندک به فراموشی سپرده خواهد شد. کما اینکه دیگر شاعران مطرح معاصر هم، بعد از مرگ، بیشتر با شعرشان شناخته میشوند، نه با مواضع سیاسیشان.
در یک ماه گذشته که شاعر به کما رفت و خبر مرگ او دو سه بار زبان به زبان چرخید و سپس تکذیب شد، چندین اتفاق جالب و قابل ذکر در حول و حوش او شکل گرفت که از جهات و جوانب مختلف قابل بررسی است. یکی از آنها، حجمی از شعرهای اجتماعی و انتقادی بود که به اسم او در شبکههای اجتماعی دست به دست شد و اتفاق بعدی، بهرهبرداری جریانهای سیاسی از این چهره بود و به گمان من هر دو این اتفاقها به هم ربط دارند. از دو سه هفته پیش یکی از شعرهای راشد انصاری، شاعر طنزپرداز هرمزگانی که به محافل ادبی کرمان هم رفت و آمد دارد، به اسم سیمین بهبهانی در شبکههای اجتماعی و رسانههای مجازی از قبیل فیس بوک و وایبر و واتسآپ و غیره بر سر زبانها افتاد. این غزل طنزآمیز انتقادی این گونه آغاز میشود: «شهر خواب آلوده را بیدار میخواهد چکار...» و شاید بیش از ده بار خود بنده در جاهای مختلف، و به حد ملال، انتساب آن را به خانم بهبهانی تکذیب کردهام. غزل مذکور، به مانند اغلب شعرهای راشد انصاری از قوت زبانی چندانی برخوردار نیست، چنانکه در مطلع آن حرف «را» اضافه به نظر میرسد. اما حس طنز و شوخی طبعی قابل توجهی دارد و از اشارات اجتماعی و شیطنتهای سیاسی هم خالی نیست. ظاهراً همین اشارات است که مایه و پایه انتساب این شعر به خانم بهبهانی شده است. در همین مدت، یک غزل دیگر از شاعری متخلص به «کیوان» که نامش در بیت پایانی غزل هست، به نام خانم سیمین بهبهانی اشتهار و انتشار یافت و آن غزل هم رویکرد انتقادی دارد. گویی تعدادی از مردم ما، صدای اعتراض خود را در این شعرهای متوسط و معمولی منعکس میبینند و با انتساب آنها به خانم بهبهانی، دنبال پشتوانه عاطفی قوی برای این صداها میگردند. این اتفاق، علاوه بر آنکه یکی از آفات شبکههای مجازی را که انتشار گسترده انتسابهای غلط و گفتارهای نامستند است، به ما یادآور میشود؛ گویای یکی از خصلتهای دیرینه فرهنگ ایرانی هم هست و آن، پنهان شدن پشت شخصیت دیگران برای بیان خواستههای خود است. افرادی از جامعه که در خود توان عبور از خط قرمزهای جامعه و پسندهای غالب و مسلط را نمیبینند و یا هزینههای آن را سنگین میدانند، حرفهای خود را در دهان افراد مشهور میگذارند و از پایگاه و جایگاه اجتماعی آنها برای تأثیرگذاری بر مخاطبان بهره میگیرند. بعد از مرگ حکیم عمر خیام، حکیم و ریاضیدان قرن ششم، تا چندین قرن، همه رباعیاتی که شاعران ریز و درشت در اعتراض به جهان آفرینش و جهانآفرین یا اندیشههای غالب و تابوهای جامعه سروده بودند، پشت نام خیام گرد آمد و حجم شعرهای انگشتشمار او را در عرض سه قرن به دهها برابر رسانید. تداوم این مسئله تا دوران امروز، گویای مشکلات بیشماری در فرهنگ سیاسی و اجتماعی ماست که مرگ خانم سیمین بهبهانی، بار دیگر آنها را از لایههای زیرین به سطوح بالاتر آورد. البته، تب این جریان، تا چندی دیگر فروکش میکند. اما همچون آتشفشانی خفته و خموش، تا باز از کجا سر برکند و دامان کدام شخصیت ادبی و فرهنگی را بگیرد، خداوند داناتر است.