نه جان رسید به جانان نه سر به سامانش
دلا کجا بکشد کار ما و پایانش
مرا امید رسیدن نمانده در این راه
که کرده در خود گم کعبه ها بیابانش
گمان صلح و صلاحی نمی توان بردن
به نامه ای که زخون کرده اند عنوانش
چه مقصد است تو را ای که پیش می تازی
در این غبار که بلعد سوار و میدانش
کسی که چنگ جنونش تو را درَد سینه
به حکم عقل منه پنجه بر گریبانش
نه داغ و تیغ و نه مرهم زدودت از جانم
چه دردی آخر ای آن که نیست درمانش
کجا نوشته به دیوان عدل این قانون
تو ره بری به خطا ما دهیم تاوانش
هر آنچه گفتم و گویم نباشد امّیدی
که بشنود گوشی آشکار و پنهانش
چه چشم این که به گوش کسی رسد فریاد
که دست عُجب گرفته ست پای دامانش
98/2/22