پردهٔ توری برف
جلو پنجره آویخته است.
مرد با خاطرهٔ عشقی دور
مانده سرگرم در این روز زمستانی سرد
یادها میریزند
از سر شاخهٔ اندیشه او
برگهایی همه زرد.
زن در این سوی اتاق
مانده تنها با خویش
عشق او خاطرهٔ دوری نیست
زیر چشم او را افسوسکنان مینگرد.
بر لبش میگذرد:
«وه چه نزدیک و چه دوری از من!»
مرد، تنها در خویش، بیصدا میگرید
خیره در چشم خیالی که به او میخندد
میکشد آهی و لب میبندد
«وه چه دوری و چه نزدیک به من.»
پردهٔ نازک اشک
جلو پنجرهٔ چشم زن آویخته است.
#میمنت_میرصادقی (۱۳۹۳).
روشنتر از خاموشی: برگزیدهٔ شعر امروز ایران. به انتخاب و مقدّمهٔ مرتضی کاخی. چاپ دوازدهم. تهران: آگاه. صفحات ۷۴۷-۷۴۸.
#Candle #Vladimir_kush