.

.

غزل / اقبال مظفری



آتش زنید ای عاشقان، این آتش ناپاک را

صد شعله قربانش کنید، این باد و آب و خاک را


کارش به سودا می‌رسد، جانی که صفرایی شده

آبی بزن بر آتشش، این طبعِ سینه‌چاک را


ای باغبانِ بهترین، دستی برآر از آستین

در جای آن ناپاک‌ها، بنشان نشای تاک را


سوسن چه دارد قابلی، نرگس چه دارد حاصلی؟

گر خود تو هم اهل دلی، تیمار کن آن پاک را


بگذار سالی چند از این، نشو  و  نما‌ها بگذرد

زان پس بگیر از هر رگش، آن آبِ آتشناک را


در خُم نگه دار آب را، تا اربعینی بگذرد

وانگه به مستی طی کند،‌ صد پلۀ  افلاک را


مطرب نوایی سازکن، از داغِ دل آغاز کن

در گردش آور ساقیا،‌ آن بادۀ چالاک را


زان آب خوش دارم وضو، ای ساقیان ِ‌نیکخو

دیگر نخواهیدم که‌از او،‌ پیشه کنم امساک را


همچون "غبار" از بام و در، صد چشم و گوشم در خبر

مطرب بزن بار ِ‌دگر،‌ آن گوشۀ غمناک را!


#اقبال_مظفری


https://t.me/joinchat/AAAAAEKCF61dHmskkML-UA

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد