.

.

فتنه / محمد رضا راثی پور


گفت همسایه که گویا شبها

سایه ای سرگردان

پای می کوبد هر شب بر بام

با خودش می گوید می خندد

می زند با شبح ظلمت جام!

عده ای می گویند

روح نفرین شده ایست

که فراری شده است از دوزخ

و بجا مانده هنوز

حلقه لق شده زنجیری در دستش


گفتم این مایه تشویش شما

آرزوهای محقق نشده ست

آرزوهای تلنبار شده

قطعا از روزنه رویا ها

فرصتی یافته آوار شده

من از آن می ترسم

این همه حسرت و حرمان روزی

بشود فتنه عالم سوزی

من از آن می ترسم


مرداد ۹۸

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد