وقتی در غزلی از حافظ میخوانیم:
«سرو چمان من چرا میل چمن نمیکند
همدم گل نمیشود، یاد سمن نمیکند»
از نشانههایی که در شعر آمدهاست، درمییابیم که «سرو» در معنایی تازه به کار رفته است و سخن از درخت سرو نیست. زیرا چمیدن، یعنی با ناز و خرام راه رفتن از درخت سرو برنمیآید و از ویژگیهای انسان است. در این بیت، کلمهی «سرو» معنای همیشگی را ندارد و معنای موقّتی (قرضی و عاریهای) دارد؛ همان معنایی که شاعر به آن داده است. این معنای موقّتی، همان معنای استعاری است. استعاره، نامگذاری مجدّد اشیا، پدیدهها و مفاهیم است. شاعر مانند کسی که برای نخستین بار با پدیدهای رویارو میشود، برای آن نامی انتخاب میکند و این نام معمولاً از میان دانستهها و تجربههای قبلی اوست. مثلاً سرخپوستان هنگامی که بار اوّل قطار را دیدند، اسم آن را «اسب آهنی» گذاشتند. این نامگذاری بر اساس شباهتهاییست که قطار با اسب دارد، که مهمترین آنها سرعت و حرکت است. امّا صفت «آهنی» برای قطار، نشان میدهد که این اسب جدید با آن اسب معمولی تفاوت دارد. یعنی نشانهایست که مخاطب را به تازه بودن نامگذاری (استعاره) راهنمایی میکند. این نشانه را «قرینه در استعاره» میگویند. کلماتی مانند «سیبزمینی» و «گوجهسبز» نیز همینگونه ساخته شده است؛ یعنی نامگذاری یک پدیدهی جدید بر اساس دانستههای قبلی و شباهتهای آن با پدیدههای شناخته شده و البتّه با اشارهای به تفاوتها. سیب را از قبل میشناختیم امّا آن سیب، روی درخت بود و این میوهی جدید زیر زمین است و نامش میشود سیبزمینی. در زبان شعر، استعاره از روشهای تصویرگری و گسترش تخیّل شاعرانه است. بنابراین اگرچه در زبان نمایان میشود، امّا فقط مربوط به زبان نیست و گاهی بیانگر نگاه متفاوت به جهان است؛ مانند کودکی که برای نخستین بار دنیای پیرامونش را کشف میکند و با شوق و شگفتی به جهان مینگرد. مثلاً وقتی برای نخستین بار بارش برف را میبیند، با شوق فریاد میزند که: «از آسمان پنبه میریزد!». انسان با نامگذاری پدیدههای پیرامونش، تصوّر میکند که تمام ظرفیتهای جهان را کشف کرده است. آدمهایی که از ذوق و نگاه کودکانه و شاعرانه بهرهای ندارند، در برابر شوق و شگفتی کودکانهی شاعران از دیدن یک گل زیبا، با بیتفاوتی به آنها مینگرند و مثلاً میگویند: «این که یک گل معمولیست و هزار تا مثل این در باغها و گلفروشیها هست. این که اینهمه ذوقزدگی ندارد».
«چرا مردم نمیدانند که لادن اتّفاقی نیست
نمیدانند در چشمان دمجنبانکِ امروز، برق آبهای شطّ دیروز است
چرا مردم نمیدانند
که در گلهای ناممکن هوا سرد است؟»
(سهراب سپهری)