.

.

زبان استعاره / دکتر اسماعیل امینی





وقتی در غزلی از حافظ می­‌خوانیم:

«سرو چمان من چرا میل چمن نمی­‌کند

همدم گل نمی‌­شود، یاد سمن نمی­‌کند»

از نشانه­‌هایی که در شعر آمده‌است، درمی‌­یابیم که «سرو» در معنایی تازه به کار رفته است و سخن از درخت سرو نیست. زیرا چمیدن، یعنی با ناز و خرام راه رفتن از درخت سرو برنمی­‌آید و از ویژگی­‌های انسان است. در این بیت، کلمه‌ی «سرو» معنای همیشگی را ندارد و معنای موقّتی (قرضی و عاریه­‌ای) دارد؛ همان معنایی که شاعر به آن داده است. این معنای موقّتی، همان معنای استعاری است. استعاره، نام­گذاری مجدّد اشیا، پدیده­‌ها و مفاهیم است. شاعر مانند کسی که برای نخستین بار با پدیده­ای رویارو می­‌شود، برای آن نامی انتخاب می‌­کند و این نام معمولاً از میان دانسته­‌ها و تجربه­‌های قبلی اوست. مثلاً سرخ­پوستان هنگامی که بار اوّل قطار را دیدند، اسم آن را «اسب آهنی» گذاشتند. این نام­گذاری بر اساس شباهت­‌هایی‌­ست که قطار با اسب دارد، که مهم­‌ترین آن­ها سرعت و حرکت است. امّا صفت «آهنی» برای قطار، نشان می­‌دهد که این اسب جدید با آن اسب معمولی تفاوت دارد. یعنی نشانه­‌ای­ست که مخاطب را به تازه بودن نام­گذاری (استعاره) راهنمایی می‌­کند. این نشانه را «قرینه­ در استعاره» می‌­گویند. کلماتی مانند «سیب‌­زمینی» و «گوجه­سبز» نیز همین­گونه ساخته شده است؛ یعنی نام­گذاری یک پدیده‌ی جدید بر اساس دانسته‌­های قبلی و شباهت­های آن با پدیده­های شناخته شده و البتّه با اشاره­‌ای به تفاوت­ها. سیب را از قبل می‌شناختیم امّا آن سیب، روی درخت بود و این میوه‌ی جدید زیر زمین است و نامش می­‌شود سیب­‌زمینی. در زبان شعر، استعاره از روش­های تصویرگری و گسترش تخیّل شاعرانه است. بنابراین اگرچه در زبان نمایان می­‌شود، امّا فقط مربوط به زبان نیست و گاهی بیان­گر نگاه متفاوت به جهان است؛ مانند کودکی که برای نخستین بار دنیای پیرامونش را کشف می­‌کند و با شوق و شگفتی به جهان می­‌نگرد. مثلاً وقتی برای نخستین بار بارش برف را می­‌بیند، با شوق فریاد می‌زند که: «از آسمان پنبه می­ریزد!». انسان با نام­گذاری پدیده­‌های پیرامونش، تصوّر می­‌کند که تمام ظرفیت­‌های جهان را کشف کرده است. آدم­هایی که از ذوق و نگاه کودکانه و شاعرانه بهره‌­ای ندارند، در برابر شوق و شگفتی کودکانه‌ی شاعران از دیدن یک گل زیبا، با بی‌­تفاوتی به آن­ها می‌­نگرند و مثلاً می‌­گویند: «این که یک گل معمولی­‌ست و هزار تا مثل این در باغ­ها و گل­فروشی‌­ها هست. این که این­همه ذوق­زدگی ندارد».

«چرا مردم نمی­‌دانند که لادن اتّفاقی نیست

نمی­‌دانند در چشمان دم­جنبانکِ امروز، برق آب­های شطّ دیروز است

چرا مردم نمی­‌دانند

که در گل­های ناممکن هوا سرد است؟»

(سهراب سپهری)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد