.

.

داغ لعنت خورده / برای نریمان سالاری



در این باغی که از دلمردگی رو در خزانی جاودانی داشت

در این گلشن

که روز و روزگارش، برگ و بارش آفت ِ باد ِ خزانی داشت

در این سرحد ویرانی

که شاید از سواد ِ‌شوم ِ او روزی

سواری یا چه می دانم

به غیرت رهگذاری بگذرد سر در هوای شهرو آبادی

چه نارس چیدمت ای داغ ِ لعنت خوردۀ رؤیای آزادی.


ولی ای گلبن ِ سرخ ردا پوشیده از داغ ِ دل ِ یاران

نجیب خانگی،‌ سر برده زیر سایبان ِ غم

فشرده جان و تن در حجله از مکر و فریب ِ‌ینگی عالم

تورا من با یقین از بهترین، ‌والاترین سرشاخه های آرزو چیدم

و پیچیدم به پود ِ همسرشتی، تارِ‌همزادی

وبا پیراهنی از مخمل سرخ ِ شقایق ها

نهان کردم تورا در لابلای خاطرات ِ خود

برای آن مبادا روز ِ دور ِ هیچ کس نام و نشان او نمی داند

اگر حتی دم مرگ و 

به حسرت،‌ گوش با بانگ ِ جرس باشم

وگر در کنج ِ دلگیر ِ‌قفس باشم

به سودای جلیل ِدر شب لعنت سحر کاران

به یاد سربلند همچو خود از خویش بیزاران

بلند و بالغ و بالا/ فراخ و فرخ و والا

چنان چون در گلو وامانده فریادی

تو را پرواز خواهم داد

تو را ای داغ ِ لعنت خوردۀ رؤیای آزادی.


تهران- بهمن ماه 1393

#اقبال_مظفری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد