هیچ چیز مقدّس نیست؛ برای آنهایی که می اندیشند. ” شیمبورسکا
نقد و نظریه ادبی در سه مکتب ساختار گرا، ساختارزدا، پساساختارگرا در دهه ۶۰م فرانسه از دید کاربردی بررسی می شوند. در این بررسی دیده می شود که این مکاتب بیشتر لفاظی نظریه پردازانه اند. زیرا شیوه کاربردی آنها بیان نشده؛ یک نمونه شعر یا داستان مشخص یافت نشد که با این نظریه های ادبی نقد شده باشند. حتی مشاهیر این مکاتب چون لیوتار، دریدا، ویتگنشتاین هم کار جدی در زمینه نقد یک اثر ادبی مهم و مشخص ندارند. نمونه باختین در نقد آثار داستایوسکی و رابله با چندصدایی، نافرجامی، کارناوال، بوطیقای/ پوئتیک، دیالوژیک برای نقد ادبی سرمشق اند.
علوم سه بخش عمده دارند: طبیعی در باره پدیده های جهان، انسانی در باره جامعه و روان، فن آوری در باره اطلاعات ارتباطی. در علوم طبیعی نظریه های دانشمندان جامعتر، ساده تر، معدودتر، جهانشمولتر از علوم انسانی در باره پدیده ها است. هر نظریه مثلا نسبیت آینشتاین، تکامل داروین، وراثت مندل و واتسون ـ کریک دارای یک یا چند ابداع گر در غرب و تدریس و کاربرد آنها در جهان است.
علوم انسانی غامض تر، متعددتر، محلی تر از علوم طبیعی بوده؛ گاهی در اعصار مختلف ـ متنوع و متضاد می باشند. روشن است که علل تعدد نظریه ها در باره پدیده های انسانی- جوانی، پیچیدگی، بومیگرایی اند. ساختار مغز با ۲۰ بیلیون عصب، باندازه شمار ستارگان منظومه شمسی، در یک کاسه ۱کیلویی آَش رشته در کله انسان است. مغز یک سازه/ سیستم مادی است که به شناخت خود از قرن ۲۰م نیت کرده. علوم فن آوری جهانشمول، از مراکز تولیدی غرب به بازار مصرفی شرق آمده؛ در آموزش دانشگاهی و کاربرد جامعه تداوم دارند.
تمدن در واقع انباشت و تکامل نگاره/ نظریه/ تئوری های انسان در باره ساختارهاست. در علوم انسانی از جمله فلسفه، زبانشناسی، جامعه شناسی، نظریه/ نقد ادبی، اقتصاد، انسانشناسی- ساختار برای تمیز پدیده ها از هم بکار می رود. هر پدیده دارای ساختار/ ستاراکتور و کارکرد/ فونکسیون می باشد. پس از تعریف اصول نقد ۳ مکتب فوق، نمونه هایی کاربردشان در شعر کلاسیک فرخی، شعر پسامدرن وحید ضیایی و الهه رهرونیا، داستانهای صادق چوبک، فاطمه زنده بودی، محمود صفریان تلخیص می شوند.
پس در بررسی مکاتب علوم انسانی گاهی نظریه های مد روز، مرشدی، مبهم، مخالف هم می توان یافت. منظور از مرشدی یک فرهیخته با کیش شخصیت، جذبه اجتماعی/ رسانه ای است که نظریاتش تا حیات او تبلیغ و دوام دارند. نخبگان تاریخ هر پدیده را مداقه کرده؛ نظرات و نظریه هایی در مورد آن ابراز داشته؛ مخالفان/ موافقان هم دارند. لذا این نظرات در جنبشی/ مکتبی در یک کشور ترویج یافته؛ سپس در جهان اشاعه می یابند. تعریفهای زیر بطور تجریدی ارایه می شوند: ساختار، نقد، نظریه ادبی، ۳ مکتب ساختارگرا، ساختارزدا، پساساختارگرا و نقد ادبی در این ۳ کتب.
با حذر از تاریخچه، تصویر قله های نظریه پردازی، جنبشهای فکری، رئوس نظریه های نقد ادبی؛ روی کاربرد ۳ گونه نقد ادبی زیر تاکید می شود. ساختار گرا قبل از ساختارزدا و پساساختارگرا در غرب پدید آمد؛ دومی در تخالف و سومی در انکشاف ساختارگرا بود. این ۳ مکتب در پدیده های اجتماعی و هنری کاربرد داشته؛ در این جا در نقد ادبی واشکافی می شوند. صاحبان نظر اشراقی و مکاشفه ای فردی فراوانند؛ ولی صاحب نظران با اتکاء به تجارب همگانی معدودند.
این تعاریف بدون بدون تاریخچه و محل مشخص ابداع آنها برای تفکیک شان می باشند. نقد یعنی ابراز نظر برای تغییر وضع موجود که می تواند عینی، علمی، ذهنی، عاطفی باشد. در زندگی اجتماعی نقد ۴ نوع است: سازنده، ناسازنده، مخرب، ساختارزدا. نقد سازنده بمعنی سرهم کردن و ساختارزدا بمعنی از هم جدا کردن، مخالف هم اند. نمونه نقد سازنده: شما خوب کار کردید؛ ولی من نکاتی برای بهنیگی بنظرم میرسد. شاید بتوانیم باهم آنها را بکار بندیم. نقد ساختارزدا: خیلی وقت رو این کار گذاشتی، هنوز هم آنرا درست انجام نمی دی. نقد ناسازنده: من این جور را که تو کار می کنی، نمی پسندم. نقد مخرب: مثه همیشه یه آَشغال ساختی.
نظریه ادبی مجموعه ایده ها، ابزار، اصول، عناصر، روشها، ساختارهای کاربردی در فهم و تاویل ادبیات در ژانرهای روایی، اجرایی/ دراماتیک، تغزلی است. در نظریه ادبی مناسبات مولف، متن، مخاطب، محیط بررسی می شوند. نظریه ادبی اثر را از دید فرهنگ رایج، شخصیت مولف، زبان کاربردی واشکافی می کند. نقد ادبی مطالعه، ارزیابی، تاویل ادبیات است که بر نظریه های ۲۰گانه نقد ادبی استوار است.
نقد ساختارگرا تخالفهای جفتی مانند در ژرفا- در سطح، تصریح- تلویح، پیشا-پسا رویداد، راوی- مخاطب، درونی-مرزی را در یک اثر بیرون می کشد. این تخالفها در ساختار سلسله مراتبی/ هیرارشیک متن در مرد- زن، گفتار- نوشتار، عقلانی- عاطفی تبلور می یابند. نقد ساختارگرا یک متن ادبی را به ساختاری کلانتر ربط می دهد. این متن کلان می تواند یک ژانر ویژه، گستره ارجاعات بینامتنی، یک مدل ساختاری روایت جهانشمول، یا یک سامانه/ سیستم موتیفها/ الگوهای مکرر باشد.
کاربرد نقد ساختارگرا در شعر برای دریافت آگاهی بیشتر از شعر و حظ از خلاقیت شاعر می باشد. آیا ساختار در شعر های یک مجموعه گسسته، پیوسته، متفاوتند؟ تکرار ریختاری/ مورفولوژیک، انحراف تلفظی/ فونیک، چینش عمودی سطرهای صفحه- چه تاثیری روی معنای شعر دارند؟ آیا ریختار شعر روی صفحه به معنای شعر برای خواننده ربط دارد؟ می توان نقدهای ۳ مکتب را برای آثار دیگر منجمله کلاسیک بکار برد. ساختارگرا می گوید در هر متن ساختاریست که کمک به تاویل متن برای نقاد مجرب می کند. پس هر چه نوشته می شود حاوی قواعد یا “دستور ادبیات” است که فرد در نهادهای آموزشی یاد میگیرد و می تواند برملا کند.
ساختارگرایی حقیقت را در پس پرده متن میجوید؛ واکنشی به اصالت وجود/ اگزیستانسیالیزم سارتر ۱۹۰۵-۱۹۸۰ بود. سارتر منکر ساختارهای تعیین کننده رفتار اجتماعی فرد بخاطر آزادی گزینش بود. او نمی توانست کنشگر با شرکت در مبارزه برای تغییر را با ناظر منفعل برابر بداند. در نیم قرن گذشته، این سه مکتب با نشانه شناسی تلاقی کردند.
نقد ساختارزدا بخشی از پساساختارگرایی است که در نقد ادبی و هنر از دهه ۸۰م در تقابل با ساختارگرایی بکار می رود. ساختارزدایی در بنایی هم بکار می رود که برای مرمت/ نوآوری گرمابه، مستراح، آشپزخانه کلنگی- اجزایشان بیرون کشیده میشوند. در جهت مقابل، نقد ساختارزدا بر تفاوط/ دیفرانس نشانه های تلویحی یا تصریحی در متن تاکید کرده؛ منجر به معناهای جدید یا متناقض می شود. نقد ساختارزدا واکنشی بود به نقد ساختارگرا که بر ۱ معنی در متن استوار است. .
زیرمتن subtext مجموعه ارزشهای آموخته در تحصیلات مربوط به متن با معنی مشخص می باشد. برخی منقدان به تعریف ارزشها خرده می گیرند. خواندن ساختارزدای یک متن مانند رمزگشایی یک پیام سری است. دریدا با تاویل ساختارزدا و عبارات ابهامی طولانی به چندمعنایی متن دامن می زند.
با نقد ساختارزدا و پساساختارگرا خواننده با تجارب فردی خود در تفسیر متن حلول می کند. زیرا متن در قفسه کتاب مرده است؛ تنها در ذهن خواننده با تجربیات فردیش زنده می شود. هر خواننده هم در زمان-مکان مشخص با تجارب الگوی حافظه خاص خود، از ۱۰۰ها صفحه کتاب تنها رئوس مورد پسند خود را بخاطر می سپارد.
پس هیچ دو نفر با پیشینه منحصر بفرد خود یک گونه نمی خوانند. هر فرد برای هر کلمه معنای تلویحی متفاوط/ دیفرانس difference خودش را داشته که در ذهن و محفل خوی انعکاس می یابد. واژه های خط، فرم، اندازه، رنگ – بدون خصوصیت و کنکرت بودن در تخیل خواننده جان می گیرند. نقد ادبی از نوع واسازی، ساختار زدایی/ شکنی Deconstruction خواننده-محور بوده؛ منکر ساختارهای ثابت، مطلق، حقیقت معنایی متن بوده؛ واژه ها را در رابطه با یکدیگر بررسی و تفسیر می کند.
نقاد می گوید متن خود را ساختارزدا کرد؛ نه متن را ساختارزدا کردم. داستان مرد پیر و دریای همینگوی، داستان کوتاه ۳قطره خون هدایت، ترجمه فارسی کاری از فوکو، مقاله ای از دکتر بهار، کتاب طلا در مس دکتر براهنی، شعر کتیبه اخوان، رمان کلیدر دولت آبادی، دستور غذای خورش قورمه سبزی، جزوه راهنمای رانندگی را می توان ساختارزدا یا اوراق اجزاء کرد.
نقد ساختارزدا به معنی اوراق کردن، مقابل نقد سازنده بمعنی مجموعه کردن، در ادبیات و زبانشناسی است. آیا می توان در مهندسی و علوم طبیعی نقد ساختارزدا را بکار برد؟ نمونه نقد ساختارزدا دو جمله زیر است: شیر بادیه بسته. این جمله سه معنی دارد: شیر مایع، شیر جاندار، شیر لوله کشی؛ بادیه هم کاسه هم صحرا، بسته اصطلاحی در خامه از شیر گرفتن، جانور در بند، شیر آب را بستن. در این جمله ساختارزدایی با تقطیع معنایی سه معنای متفاوت ایجاد کرد. نمونه۲: زمان تیر زد. فاعل+ مفعول+فعل یا اسم فرد+ فعل مرکب تیرزدن/ شلیک. ساختارزدایی دستوری معنا را تغییر می دهد.
نقد ساختارزدا در پنج گام است: ۱ ـ متنی بگزین- یک داستان، شعر، جمله. ۲ ـ یک معنی برای متن بگزین- این معنی یک خوانش نامیده می شود. ۳ ـ جفتهای تخالفی در آن بیآب ـ ثنویت من/ او، مرد/ زن، خوب/ بد. ۴ ـ این جفتهای تخالفی را بنا به مرتبت/ هیرارشی اضداد در مقابل هم قرار بده- آنها را بنا به اولویت، اهمیت، امتیاز ردیف کن. مثلا در یک داستان با اجرای ۵گام فوق، می توان نتیجه گرفت: فرهنگ پدرسالاری مرد را به زن رجحان می دهد.۵ ـ خوانش دیگری از متن بیآب- که خوانش اول با جفتهای تخالفیش را نقض کند. گاهی ارجاع به اقتدار/ آتوریته مشاهیر، ریشه یابی شجره زبانی کلمات، ایهام/ دو پهلو گویی/ کنایه، زبان بازیهای دیگر هم در نقد گنجانده می شوند. ارجاع به مشاهیری مانند فروید، پوپر، مارکس، فوکو می شود- بمثابه نظریه های حقیقت مطلق برای مدلهای روان، جامعه، اقتصاد، سازمان که نقاد در یک زمان و مکان مشخص بررسی می کند.
نقد پساساختارگرایی تفسیر چندگانه متن و فرهنگ بنا به سلیقه خواننده با زیرمتنها و ارزشهای خاصش بوده؛ قبل از پسامدرن شکل گرفت. ساختارگرایی روی درک کلمه در حلقه خوانندگان تاکید کرده تا معنی مشخص متن را معلوم کند. نقد پساساختارگرا خواننده را بجای مولف، فاعل اولیه متن، می نشاند. با این جابجایی “ناثابتی/ محور زدایی” مولف اتفاق می افتد. در این نوع نقد بدون جایگاه محوری مولف در تولید متن، منابع معنای متن- خوانندگان، هنجارهای فرهنگی، سایر اشکال ادبیات انگاشته شده؛ پس هیچگاه این منابع جایگزین معتبر/ موثق نبوده؛ با یکدیگر سازگار نیستند.
در مقابل استقلال فرهنگی معنای نقد ساختارگرا، نقد پساساختارگرا فرهنگ مخاطب هر متن را در نقد ضروری می داند. عناصر اصلی این فرهنگ عبارتند از مولف، مکان، قالب، مخاطب و عوامل اجتماعی و اقتصادی دیگر. یک پساساختارگرا، معنای هر اثری را یک پدیده فرهنگی می خواند.
در فرانسه دهه ۶۰م نقد ساختارگرا بر بنیان آثار سوسور ۱۸۵۷-۱۹۱۳ و بررسی ساختارهای زبان با دریدا ، فوکو، کریستوا شکل گرفت. سپس شورش دانشجویان و کارگران مه ۱۹۶۸ به سقوط دولت انجامید. بعدها فوکو “توان فزاینده دانش زیر سلطه” را ابداع کرد. فمینیسم دبوار، دوست سارتر، نقد فرهنگ و فلسفه مذکر غربی بود که مفروضات بنیانی هنجارهای غرب را زیر سئوال برد. dabdollahi.blogfa.com/post/18
نقد پساساختارگرایی ۳ اصل کلی دارد که اشراقی اند؛ از آزمونهای گروهی بدست نیآمده اند: ۱- خویشتن مجموعه ی تنش های متضاد و ادعاهای شناختی یک هستی وارث، منسجم، منفرد در محیط است. او شامل جنسیت، طبقه، شغل، سن، نسبت خانواده، مقام اجتماعی می باشد. پس برای مطالعه یک متن، خواننده ابتدا به برداشت شخصی اش از انگیزه خویشتن ربط می یابد.
این برداشت نتیجه انگیزه، خود پنداره، غرض/ بایس فردی است که نقش کلیدی در تفسیر معنا دارد. در نقد پساساختارگرای داستان تم اصلی از کلیدواژه های فصلهای کتاب پیدا می شود. در تصویر دوریانگری وایلد، تم اصلی گذر زمان است. قهرمان تصویری از خود در پستو دارد که پیر می شود. پس “زمان” کلیدواژه است که برای دوریان گری معنی ندارد ولی برای دوستانش با “عمر” ظاهر می شود.
۲-معنایی که مولف در نظر داشته، نسبت به معنایی که خواننده از آن برداشت می کند در درجه دوم اهمیت قرار دارد- به حاشیه رانده می شود. پس هر متن ادبی دارای یک هدف، معنا، هستی واحد نبوده؛ بستگی به برداشت خواننده دارد. از اینرو آثار ادبی در دوران گوناگون، بخاطر سلیقه خوانندگان، مانند موجهای جذر و مد فرهنگی با اوج و افت اند. در اینجا خواننده هم عام هم خاص از نوع تاریخدان، نقاد، مدرس می باشد. در سده ۲۱م آثار عتیق غربی یونان و روم اولویت قرون وسطایی خود را از دست داده با آثار شرقی مصر و چین و هند تلفیق می شوند.
۳-منقد تفسیرهای چند بعدی گاهی متضاد از یک متن می دهد. بویژه با متغیرهای مربوط به بستر فرهنگی مانند ساختارهای درون و بیرون متن، او تاویل نوین ارایه می دهد. متن مانند بطری حاوی پیامی از جزیره ای به دریا انداخته شده؛ در زمان و مکان و مخاطب دیگری بررسی می شود. نمونه: هاکلبری فین مارک تواین سالیان درازی بمثابه اثری مهم در باره حقوق بشر بود. زیرا روایت از دید هاک، قهرمان داستان، تضیع حقوق شهروندی یعنی بردگی و تحقیر سیاهان آمریکایی بود.
در سده ۲۱م با تاویل منطقی قسمت آخر کتاب، معنی جدیدی برای کتاب تواین پدید می آید. در آخر کتاب با آزادی جیم، هاک و تام، بدون اخلاق متعارف، باز هم او را مانند برده قلمداد کرده؛ او را در حبس با گرسنگی شدید نگهداشتند. پس بقایای فرهنگ تحقیر برده پس از آزادیش بجا می ماند. لذا تاویل جدید می تواند مانایی عنصر فرهنگی تحقیر سیاهان باشد که در آمریکا تا دهه ۶۰م برهبری مارتین لوتر کینگ ادامه داشت.
___________________________________
ﻣﻨﺎﺑﻊ.
نظریه های ادبی- دکتر بیژن باران http://aweneeme.blogfa.com/post-331.aspx
ساختارگرایی و پساساختارگرایی- داود عبداللهی http://dabdollahi.blogfa.com/post/19
ساختارگرایی و نقد- دکتر بیژن باران http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=26069
ساختار- دکتر بیژن باران http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=26667
منطق در شعر- دکتر بیژن باران http://www.hashtaad.com/naghd/414-bijan-baran.html
زیبایی شناسی شعر۱- دکتر بیژن باران http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=26950
زیبایی شناسی شعر۲- دکتر بیژن باران http://www.vatandar.at/BejanBaran86.htm