سال، سالِ یک هزارو سیصد و اندوه
سال، سالِ حصبه و تیفوس و سلاطون
سالِ بدِ هجمۀ طاعون
سال، سالِ خون
سال، سالِ قحطیِ باران
چشمه و دریاچههای بیبر و بیآب
سالِ کویر و برهوت و دریغِ و درد
حسرتِ دیدار رنگِ واحهای از دور
خونِ جنون در رگِ کارون
مردهرودِ خشک در جوارِ چلستون
سال، سالِ قیچک و تنبورِ شکسته
سال، سالِ نعشِ سیمهای بریده
سالِ مرگِ آرشه و زخمه و گردان
سالِ اختناقِ ارغنون
دشت پر از داغ
باغ شده عرصۀ قژاوه و کلاغ و بانگِ زاغ
دره پر از لالههای سرخِ واژگون
خانه پر از یأسِ مادرانِ عزادار
کوچه پر از سایه و اشباحِ گزمهها
شهر پر از خلسۀ افیون
کیست که می خواهدمان سر به گریبان
کیست که چون بختکی سیاه فتاده به سرِ شهر
کیست که انداخته بر گردنمان، چنبر و پرهون
کیست که امشب زده بر شهر شبیخون؟
سال، سالِ یک هزارو سیصد و اندوه
درد ز هر ماه و سالِ سرمدی افزون
آه... که جاری شده بر گوشۀ هر چشم
اشکِ جگرگون.
بیست و پنجمِ اردیبهشت 1397
#محمدجلیل_مظفری
http://t.me/barfitarinaghosh