.

.

با پای آفتاب..... / علی رضا طبایی


پیکی از آفتاب پیام آورد، 

با موجی از نوید رهایی 

از باور دریچه گذر کرد... 

دستی مرا به رفتن تا قله، می کشاند 


#####

با اعتماد پایاب، 

بی پایپوش تجربه، دیگر بار 

بر موج آب گام نهادم 

با پای آفتاب سفر کردم.... 


شب در هجوم باد، 

هر روز در اسارت کاوش بود 

شاید گشوده گردد، 

دروازه های گمشده ی هفت شهر عشق.... 

#####

ای کاش پای حیرت 

هر شهر را به پویه ی بدرود، می سپرد 

و، شهر هفتمین را 

دروازه، اشتیاق، فزون تر بود 

#####

ای شهر هفتمین...! 

ای حسرت گشایش..! 

با گوش های من، 

بنگر چه اشتیاق جوابی ست..! 


علیرضا __طبایی