سرگشتهی تقاطع پر ازدحام شهر
گنجشگهای حادثه جو
درانعکاس سایه روشنِ اردیبهشت و عشق
خود را به شاخههای نگونسار میزنند.
روشنترین نگاه جهان
آفاق جان تپنده، رها
از کرانهها
فریاد میکشد:
در من نگاه!
آیینهدار حرمت خورشیدها منم.
در من که عشق را
خنجر نمیزنم
شیدایی هزار چلچله پرواز میکند
انگار
اوج و فرودشان
چون بال میکشند
صد زخمه شور بر تن هر تار میزنند.
*
در بوی ناب بوسهی باران به دست باد
این کوچههای پیچ پیچ تهی از طلوع مهر
دیوانهوار
سر بر سکوت بستهی دیوار میزنند.
محمدعلی شاکری یکتا
#شعر
@RKaaIV