کوچههای انتظار!
یادتان به خیر
قلبتان همیشه زنده و تپنده بود
روحتان به رهروان عطاکنندهی توان رهنوردی بدون وقفهی شبانه بود
من میان پیچهای توبهتویتان همیشه غرق اضطراب میزدم قدم
گاه خسته میشدم
با وجود این
با دلی که بود بیقرار و بیقراریاش
اوج میگرفت دم به دم
غوطهور میان موجهای دلهره
گمشده درون پیچهای تنگ و تند حادثه
بیدرنگ رهسپار میشدم.
کوچههای انتظار!
عشق را میان تنگنای پیچهای توبهتویتان
بعد از آن همه تکاپوی شبانهی پرافتوخیز
بعد از آن همه تلاطم نفسشکن
ناگهان
یافتم شبی پر از سیاهسار خستگی
مهربان و خنده بر لبان
تابناک همچو کهکشان
ایستاده بود منتظر
تا رسم به او و غرق روشناییاش شوم
آن زمان که میفسرد در دلم زبانهی امید
آن زمان که رفته رفته یأس با سیاهیاش مرا به کام خویش میکشید
یادتان به خیر
کوچههای انتظار!