.

.

غیرت / حسین رمضان پور


شکست و بسته دست ما به دست همقطار ها

چه می شود ته سفر؟ فرار یا قرار؟ ها


جوانِ بخت ما چه شد؟ به بختکی دچار شد

و مغز های نغز ما خورانده شد به مارها


چه مارها که نیششان به مغز استخوان نشست

چقدر ساده رفته ایم کم کَمک به غار ها


کدام غار؟ انزوا، کدام غار؟ مردگی

رفیق ِ مرده ام بگو کدام غار؟ دار ها


چه دار ها که از سکوت و یأس ما به پا شدند

چه مانده از من و شما به جز نزار و زار ها


گلوله راه سینه ی سکوت را قدم زده

زبان سرخ ما شده رفیقِ لاله زار ها


به جان لب رسیده ام که زنده زنده مرده ایم

به دست ظلم و زور حاکمان و پاچه خوار ها


نمی زند سپیده از افق به قصد فتح شب

که #ماه_شهر ما  شده مزار ِ بی مزار ها


اگر که دیوهای شب به قبضه ها مسلحند

مسلحیم ما به خون خسته ی ندار ها


شکسته دست بسته را به دست من گره بزن

شکوفه می دهد دوباره ساقه ی انار ها


به شانه ام بزن، بگو: تمام می شود رفیق

تمام می شود دوروزه عمر انتظار ها


به غیرتی که از تن من و تو شعله می کشد

گلوله می شویم و می رسیم تا قرار ها