.

.

نمونه های شعر دیروز برای تبرک


 خلوت / مهدی اخوان ثالث


خفتگان نقش قالی دوش با من خلوتی کردند

رنگشان پرواز کرده با گذشت سالیان دور 

 و نگاه این یکیشان از نگاه آن دگر مهجور 
 با من و دردی کهن ،‌ تجدید عهد صحبتی کردند 
من به رنگ رفته شان ، وز تار و پود مرده شان بیمار 
 و نقوش در هم و افسرده شان ، غمبار 
 خیره ماندم سخت و لختی حیرتی کردم 
دیدم ایشان هم ز حال و حیرت من حیرتی کردند 
 من نمی گفتم کجا یند آن همه بافنده ی رنجور 
روز را با چند پاس از شب به خلط سینه ای 
 در مزبل افتاده بنام سکه ای مزدور 
 یا کجایند آن همه ریسنده و چوپان و گله ی خوش چرا 
 در دشت و در دامن 
 یا کجا گلها و ریحانهای رنگ افکن 
 من نمی رفتم به راه دور 
 به همین نزدیکها اندیشه می کردم 
 همین شش سال و اندی پیش
 که پدرم آزاد از تشویش بر این خفتگان می هشت 
 گام خویش
یاد از او کردم که اینک سر کشیده زیر بال خک و خاموشی
 پرده بسته بر حدیثش عنکبوت پیر و بی رحم فراموشی
 لاجرم زی شهر بند رازهای تیره ی هستی 
شطی از دشنام و نفرین را روان با قطره اشک عبرتی کردم 
 دیدم ایشان نیز 
 سوی ن گفتی نگاه عبرتی کردند 
 گفتم : ای گلها و ریحانهای رویات برمزار او 
 ای بی آزرمان زیبا رو
 ای دهانهای مکنده ی هستی بی اعتبار او 
 رنگ و نیرنگ شما ایا کدامین رنگسازی را بکار اید 
 بیندش چشم و پسندد دل 
 چون به سیر مرغزاری ، بوده روزی گورزار ، آید ؟
 خواندم این پیغام و خندیدم 
 و ، به دل ،‌ ز انبوه پیغام آوران هم غیبتی کردم 
خفتگان نقش قالی همنوا با من 
می شنیدم کز خدا هم غیبتی کردند




لیلی / نصرت رحمانی



چشمت خراج سلطنت شب را

از شاعران شهر طلب می کند

من ابروی حرمت عشقم

هشدار...،

             تا به خاک نریزی   

**

لیلی

پر کن پیاله را

آرام تر بخوان

آواز فاصله های نگاه را

در باغکوچه های فرصت و میعاد!

بگشای بند موی، بیفشان

شب را میان شب

با من بدار حوصله، اما

                      نه با عتاب!

رمز شبان درد

شعر من است!

گفتی:

گل در میان دستت می پژمرد

گفتم:

که خواب

در چشم های مان به شهادت رسیده است

گفتی که

خوب ترینی

آری،خوبم

آرامگاه حافظم

شعر ترم

تاج سه ترک عرفانم

                        درویشم

                                     خاکم  

آیینه دار رابطه ام بنشین

بنشین کنار حادثه بنشین

یاد مرا به حافظه بسپار

اما...، نام مرا

بر لب مبند که مسموم می شوی

من داغ دیده ام

 

لیلی

از جای پای تو

بر آستانه ی درگاه خوابگاه

بوی فرار می آید

آتش مزن به سینه ی بستر

با عطر پیکر برهنه ی سبزت

**

 

پر کن پیاله را

با من بگوی

در خواب های پریشان چه دیده ای

که خواب را به شهادت رسانده اند

                                          در دیدگان ما

وانگه حرامیان

در گود شب گرفته ی چشمت

با تیغ های آخته سنگر گرفته اند

                            دروازه های شهر مدینه  آغوش بسته اند

لیلی کلید شهر در سینه بند توست

آغوش باز کن

از چارراه خواب گذر کن

بگذار و بگذریم زین خیل خفتگان!

دست مرا بگیر

تا به سرایم

در دست های من

بال کبوتری است

لیلی

من آبروی عاشقان جهانم

هشدار...، تا به خاک نریزی

من پاسدار حرمت دردم

چشمت خراج می طلبد

آنک خراج

**

لیلی

وقتی که پاک می کنی خط چشمت را

دیوار های این شب سنگین را

در هم شکسته وای... که بیداد می کنی

وقتی که پاک می کنی خط چشمت را

در باغ های سبز تنت شب را

                                    آزاد می کنی 

 

لیلی

بی مرز باش

دیوار را ویران کن

خط را به حال خویش رها کن

بی خط و خال باش

با من بیا همیشه ترین باش

بارید شب

بارش سیل اشک ها شکست

خط سیاه دایره ی شب را

خط پاک شد

گل در میان دستم پرپر زد فسرد

در هم دوید خط

ویران شد!

**

لیلی

بی مرز عشقبازی کن

بی خط و خال باش

با من بیا که خوب ترینم

با من که آبروی عشقم

با من که

             شعرم

                        شعرم

                              شعرم

 

 

وای...در من وضو بگیر

سجاده ام بایست کنارم ، رو کن به من که قبله ی عشاقم

 آن گه نماز را

با بوسه ای بلند

قامت ببند

**

لیلی

با من بودن خوب است

من می سرایمت



شیر یا خط / فرخ تمیمی



شیر یا خط شیر

شیر یا خط

خط

سکه موج دود را بشکست و بالا رفت

در مدار لحظه ها چرخید

بیکران لحظه ها برجی شد و تک سکه نا آرام

شیب تند برج را لغزید و روی پیشخوان غلتید

دنگ ...د دنگ...دنگ

شیر اگر آید پیامی می رسد رنگین

شیر اگر آید خدایا

باز تکرار نوازش های مهر آگین

مست های بار را تاب درنگی نیست

در هم "هان شیر" " هان خط"

اوج می گیرد


خامش جوک باکس را آن سکه در هم ریخت

یک تویست تند

می شود رقصید

خسته از برنامه ی میز و مداد و کار

خسته از بیرنگی تکرار

می شود باز آبجو نوشید


شیر یا خط؟

شیر

سکه موج دود را بشکست وبالا رفت

در مدار لحظه ها چرخید

...........

موش یک وسواس در من می شود بیدار

خش خش سر پنجه اش بر چوب ذهنم

تلخ یک تکرار

"کاش برج لحظه ها در خویش بلعد سکه ات را مرد

هر دو روی سکه ها خط است"

کاشکی .....

ای کاش.