.

.

سال نو / محمد رضا راثی پور

دست و دلم به قلم نمی رود تا چیزی گفته باشم. قاعدتا به سبک و سیاق سنوات ماضی سرمقاله شماره فروردین باید سخنی امید بخش و فارغ از دغدغه ها و اضطرابهای ساری و جاری باشد.مژده بهار و شکفتن همراه با بهترین آرزو ها برای کسانی که هر روز بیشتر از پیش در باتلاق فاجعه ها و بحران ها دست و پا می زنند و فرو تر می روند و ای بسا شاید در نظرشان چنین سخنانی از فرط بی اساسی به طعنه و تعریض شبیه تر باشد.

چنین فرجام خسارت باری و چنین زیان مایگی قابل پیش بینی بود.ما تاوان بی عملی ها و ترسهایمان را می دهیم.در آن زمان که می بایست برای احقاق حق دست از آستین همت در می آوردیم احتیاط کردیم و خوف جان و به خطر افتادن و سلب آرامش ، طوق طوع و طاعت را به گردنمان آویخت.

وقتی انگیزه و امیدی به اصلاح نباشد و وقتی سقف و دیوار این بیغوله جا به جا پیام فروریختن بدهد رنگ کردن دیوار ها و تزیین نقش ایوان نهایت بلاهت است.

هرچند آدمیزاد به امید زنده است ولی این مدام با اخبار بد زیستن و نگران بودن از فردای بی سرانجام اسمش زنده بودن نیست.برزخ گناهکارانیست که به دیواردخمه هایشان به انتظار روز عذاب چوب خط می زنند.