غزل 3 / مهدی اخوان ثالث
ای تکیهگاه و پناهِ
زیباترین لحظههایِ
پُرعصمت و پُرشکوهِ
تنهایی و خلوتِ من!
ای شطِّ شیرینِ پُرشوکتِ من!
ای با تو من گشته بسیار،
در کوچههای بزرگِ نجابت،
در کوچههای فروبستهی استجابت،
در کوچههای سُرور و غمِ راستینی کهمان بود،
در کوچهباغِ گلِ ساکتِ نازهایت،
در کوچهباغِ گلِ سرخِ شرمم،
در کوچههای نوازش،
در کوچههای چه شبهای بسیار،
تا ساحلِ سیمگونِ سحرگاه رفتن،
در کوچههای مهآلودِ بس گفتوگوها،
بی هیچ از لذت خواب گفتن.
در کوچههای نجیبِ غزلها که چشمِ تو میخوانْد،
گهگاه اگر از سخن بازمیمانْد،
افسون پاک منش پیش میرانْد.
ای شطِّ پُرشوکتِ هرچه زیباییِ پاک!
ای شطِّ زیبای پُرشوکتِ من!
ای رفته تا دوردستان!
آنجا بگو تا کدامین ستاره است
روشنترین همنشینِ شبِ غربتِ تو؟
ای همنشینِ قدیمِ شبِ غربتِ من!
ای تکیهگاه و پناهِ
غمگینترینِ لحظههای کنون بی نگاهت تهیمانده از نور،
در کوچهباغِ گلِ تیره و تلخِ اندوه،
در کوچههای چه شبها که اکنون همه کور.
آنجا بگو تا کدامین ستاره است
که شبفروزِ تو خورشیدپاره است؟
تهران، شهریورماه ١٣٣۶
#مهدی_اخوانثالث. آخر شاهنامه. تهران: مروارید، ١٣۴۵
گر بهار آید / سیاوش کسرایی
در گذرگاهی چنین باریک
در شبی این گونه دل افسرده وتاریک
کز هزاران غنچه ی لب بسته ی امید
جز گلِ یخ، هیچ گل در برف و در سرما نمی روید
من چه گویم تا پذیرایِ کسان گردد
من چه آرم تا پسندِ بلبلان گردد
من در این سرمایِ یخبندان چه گویم با دلِ سردت
من چه گویم ای زمستان با نگاهِ قهرپروردت
با قیام سبزه ها از خاک
با طلوع چشمه ها از سنگ
با سلامِ دلپذیرِ صبح
با گریزِ ابرِ خشم آهنگ
سینه ام را باز خواهم کرد
همره بال پرستوها
عطرِ پنهان مانده ی اندیشه هایم را
باز در پرواز خواهم کرد
گر بهار آید
گر بهار آرزو روزی به بار آید
این زمینهای سراسر لوت
باغ خواهد شد
سینه ی این تپّه های سنگ
از لهیب لاله ها پر داغ خواهد شد
آه اکنون دستِ من خالی است
بر فرازِ سینه ام جز بُتّه هایی از گل یخ نیست
گر نشانی از گل افشانِ بهاران بازمی خواهید
دور از لبخندِ گرمِ چشمه ی خورشید
من به این نازک نهالِ زردگونه بسته ام امید
هست گل هایی در این گلشن که از سرما نمی میرد
و اندرین تاریک شب تا صبح
عطرِ صحرا گسترَش را از مشامِ ما نمی گیرد
تا آفتابی دیگر / خسرو گلسرخی
رهروان خسته را احساس خواهم داد
ماه های دیگری در آسمان کهنه خواهم کاشت
نورهای تازه ای در چشم های مات خواهم ریخت
لحظه ها را در دو دستم جای خواهم داد
سهره ها را از قفس پرواز خواهم داد
چشم ها را باز خواهم کرد
خواب ها را در حقیقت روح خواهم داد
دیده ها را از پس ظلمت به سوی ماه خواهم خواند
نغمه ها را در زبان چشم خواهم کاشت
گوش ها را باز خواهم کرد
آفتاب دیگری در آسمان لحظه خواهم کاشت
لحظه ها را در دو دستم جای خواهم داد
سوی خورشیدی دگر پرواز خواهم کرد