.
#عباس_کیارستمی در جوانی دیوان مهدی حمیدی شیرازی را حفظ میکند و سالها بعد به صورت کاملاً اتفاقی او را در لندن در بستر بیماری میبیند . خود او داستان را اینگونه روایت میکند :
سالها بعد مثل کسانی که بعد از مدتی از اینکه خالکوبی کردهاند پشیمان میشوند من هم از اینکه یک دیوان شعر #هارد مغزم را پر کرده و هیچ جایی هم به دردم نمیخورد خیلی عصبی بودم ، در سفری به لندن در خانه دوستم مرتضی کاخی بودم . مرتضی گفت دوستی از ایران آمده و برای دیدارش به سفارت میروم ، گفتم چه کسی آمده ؟ گفت نمیشناسی شاعر است دکتر حمیدیشیرازی ، گفتم من نمیشناسم ؟؟ (خندۀ بلند) و همان جا داستان را برای مرتضی هم گفتم ، مرتضی گفت بیا ١٠ دقیقه پایین منتظر باش تا من برگردم ... در نهایت و به ناچار همراه مرتضی رفتم و دیدم موجودی نحیف روی تخت افتاده که حال خوبی ندارد ، مرتضی بالای سر او رفت و گفت آقای حمیدی ، آقای کیارستمی از علاقهمندانتان هستند و تمام دیوانتان را هم حفظند مایلید یکی از شعرهای شما را بخوانند ؟ با سر تایید کرد . من هم شعری را خواندم که تا دیدمش یکباره به ذهنم آمد ، شعری عجیب که بیان حال ایشان بود :
خسته من ، رنجور من ، بیمار من
تا سحر بیدار من وای بر من وای بر من
همانطور که شعر را میخواندم دیدم از گوشه چشمهایش اشک سرازیر است ، مرتضی را هم که نگاه کردم دیدم به شیوۀ ناصر ملکمطیعی در فیلم قیصر رو به دیوار کرده و شانههایش تکان میخورد ، خودم هم بغض کرده بودم و شعر هم طولانی بود
گفتمت دیگر نبینم باز دیدم باز دیدم
در دو چشم دلفریبت عشق دیدم ناز دیدم
قامت طناز دیدم گونه غماز دیدم
برگ گل دیدم میان برگ گل شیراز دیدم
به کلمۀ شیراز که رسید دکتر حمیدی اشکش بیشتر شد و من آن لحظه به این فکر میکردم حفظ کردن این دیوان بیهوده نبود گویی من باید آن اشعار را حفظ میبودم تا در چنین روزی برای شاعرش بخوانم !!
---------------------------------