.

.

دیدار / محمد جلیل مظفری



دیدنت شاید

ناسروده غزلی است

که به جادوی ِ هماوردی یک اوج حماسی، چون موج

دل به دریا زده است

داستانی است که از بستر بدویت ِانسان و زمین

از اساطیر به امروز جهان آمده است

وه چه پر طبل و طنین می¬خواند

چشم مشتاق مرا گام به گام.


بودنت اما آه...

روح دلواپس آن صخرۀ زخمی است که تن

سوده ِ ز آمد˚ شد موج

سر کشیده است به اوج

پیکر زخمی خود را در رؤیاهایش

به خنک˚ خیسی و موّاجی یک اقیانوس

می¬سپارد آرام.


مشهد 23/4/91


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد