... از دوست دور از وطن شهریار مندنیپور در جایی خواندم که گویا به چند دوست جوان علاقهمند به نوشتن داستان توصیهوار چیزهایی گفته بود نزدیک به این مضمون: «با خودتان صادق باشید، اگر فکر میکنید میتوانید بدون نوشتن داستان زندگی کنید، اگر دغدغهی نوشتن آزارتان نمیدهد، به سمت نوشتن نروید. زندگی کنید. از آثار خوبی که دیگران مینویسند لذت ببرید. حیف است عمر گرانمایه را تلف کنیم تا در نهایت نویسندهای باشیم میانمایه و بدتر از آن از یاد رفته.»
و به زعم من رنج نویسندهی کتابهای بیخواننده و بیتاثیر، بیشتر از رنج ننوشتن است و با همهی این احوال اگر فکر میکنید نوشتن تنها راه رهایی شما از رنج درون است و شخصیتها، فضا و مکانهای داستانی که در ذهن دارید شما را راحت نمیگذارند و اگر احساس میکنید علاوه بر دانش ادبی و تجربهی زیستی، دارای جوهره و جنم خاص برای از کار درآوردن داستانی هستید که خوانندهی حرفهای آن را بپسندد، پس معطل نکنید و هر چه زودتر دست به کار شوید... کار خوب آنقدر صدایش بلند است که از پس هر هیاهویی بربیاید. برای نوشتن کار خوب هم باز باید برگردید به صف خوانندگان خوب... هیچ استادی یا کلاسی نمیتواند به اندازهی خواندن و به دقت خواندن یک داستان خوب به شما شیوهی نوشتن داستان را یاد بدهد. همهی چیزهایی که اساتید محترم در این کلاسهای مربوطه افاضه میفرمایند، تازه اگر مطلب را درست و بجا بگویند باید از دل همین داستانهای تاکنون چاپ شده درآمده باشد... داستانها و رمانهای خوب، به ذهن ما فرم میدهند. به ما یاد میدهند که چطور به ایدههایی که به ذهنمان میرسند فرم بدهیم و به داستان تبدیل کنیم. ذهن ما را تبدیل میکنند به صافی، به سنجهای که شناختی به ما میدهد تا ببینیم موضوع انتخاب شده، امکانات لازم برای تبدیل شدن به یک داستان خوب را دارد، یا نه؟... اینها همان چیزهایی است که شما وقتی با حوصلهی تمام در جایگاه خوانندهی ناب داستان حضور دارید، ذره ذره میشود ملکهی ذهنتان و میشود تجربهی ادبیتان. در کلاسهای داستان اگر چیزی هم گفته میشود، تجربهی خود آن آقا یا خانم است که به عنوان استاد به شما درس میدهد و نه تجربهی فردیِ شما. برای همین نتیجهی این کلاسها مثل کارگاه خیاطهایِ سریدوز، تولیدِ نویسندگان همقد و قواره و اغلب متوسط است. آدمهای مبهوتی که داستانهای یکشکل مینویسند و با هوچیگری میخواهند بود و نمودِ خود را در صحنهی ادبی ثابت کنند که البته حنایشان در برابر قضاوت زمانه رنگ میبازد و خیلی از آنها میپیوندند به آمار تلفشدگانِ جبههی پر تلفات ادبیات.
شما اگر میخواهید یکی از این تلفشدگان نباشید، ضمن احترام به اساتید فن، بیشتر متکی باشید به تجربههای زیستی خودتان و به آنچه از شیوهها و شگردهای به کار رفته در آثار موفق ادبی یاد میگیرید تا به جملههای قصار حاضر و آماده و حالا که این نوشته خطابش رسیده به نویسندگان جوان، یعنی آنان که فهمیدهاند؛ نوشتن جزئی از سرنوشت آنهاست، وسیلهای است برای گفتوگو با انسان و جهان، به تجربه میگویم که از چند چیز غافل نشوید. یکی؛ نشریات و سایتهای ادبی، دیدهام که بعضی از دوستانِ داستاننویس نشریات و سایتهای ادبی را نمیخوانند و نمیبینند... دانش ادبی شما هر چقدر هم باشد، ارتباط با نشریات ادبی کاغذی و الکترونیکی، خود نوعی نفس کشیدن، نوعی زیستن در حال و هوای ادبیات است... نویسنده لازم است مدام جریانهای ادبی را رصد کند، ریشهیابی کند. واکنش نشان دهد تا بتواند موقعیت خود را در صحنهی ادبی درک کند و بفهمد کجا ایستاده، پیش از او چه کسانی در این معرکه حضور داشتهاند و سمت و سویِ رفتنش رو به کجاست. نشویم مثل آدمهای بریده از دنیا که وقتی هم چیزی مینویسند از نظر فرم و زبان و محتوا سه چهار دهه از زمانهی خود عقبند و حرف دیگرم؛ راه انداختن جمعخوانیهای دوستانه است. میتوانیم جمعی درست کنیم از دوستانِ اهل داستان. مثلن هر دو هفته یک بار دیداری داشته باشیم. دو سه ساعت وقت بگذاریم و داستانهای یکدیگر را بشنویم و نظر بدهیم، نقد کنیم... حداقل تاثیرش این است که به شما فرصت میدهد از داستانتان فاصله بگیرید. این جدا شدن از نوشتهای که هر کلمهاش انگار به جان ما بسته است، خودش کلی هنر میخواهد. هنر پذیرفتن انتقاد و تن دادن به انتقاد از خود در حوزهی نوشتن.
#محمد_کشاورز
منبع: نسخهی اول چاپ شده در ماهنامهی داستان همشهری شماره چهل دی ماه ۹۲
بازنشر در: نشریهی هنری ادبی طوطی مگ
https://t.me/de_rang2