.

.

کنایه / محمد علی شاکری یکتا



مردی نشسته گوشه ی دیواری

مردی که کوله پشتی خیسش را

پر کرده از ترانه ی طوفان ها

متن کتیبه های کهن در دست

اوراق جادُوانه ی نو در پیش

بر پرده پرده مردمک چشمش

سوز است و سوزش است و فرو رفتن 

لب می زند کنایه زنان با خود

خوشدل به یاد نم نم باران ها :


دور است و دور شهر چراغ اندود

گسترده بر فلات شکیبایی

ابر است و ابر، 

روشن و باران خیز.

پرپر زنان پرنده که می چرخد

همراه باد 

بر کوچه سار،

صاعقه می تازد

با تازیانه ای همه آتش بیز

جغرافیای ذهن زمین ، گویا

تاریخ دودمان زمان خوانا 

در فصل تازه ای که شب و روزش

بر شاخه ها جوانه چو جان بگرفت

ادارک  ، 

زنده ماندن و رُستن ها

باران اگر به خاک تشنه فرو بارید

احساس ، 

دل به ریشه سپردن ها.

سُرنا زنان کنار خیابان ها

آهنگ چاوشانه خبر می داد

اینک دوباره جشن تباهی ها

در فتح هیچ و پوچ و هیابانگی

در بزم فاتحانه ی زشتی ها

رقص ست و شنگی است و سُرودانه

با قیل و قال و همهمه ی شادی

من پاره پاره می شوم از اندوه

در آسمان ابری آزادی!



سروده ای از دفتر " سرگردانی در آینه های شکسته"//محمدعلی شاکری یکتا


14 اسفند 1394پری شوره زارها

سروده ها . یادداشت ها

محمدعلی شاکری یکتا

https://t.me/mayektashakeri

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد