خبری باید باشد که سکوت
معبر پچ پچه ها را بسته ست
باید آبستن چیزی باشد این ظلمت!
امشب ای گل چهره
من به دیدار تو خواهم آمد!
یقه پیرهنش را بست
گرهی ساخت سه گوش
از کراوات حنایی رنگش
اودکلن زد به کت و شلوارش
پیرمرد متوهم به سوی بالکن رفت
پیرمردی که به تن کرده کت و شلوار دامادی
ولی ارابه مرگ
بر در خانه همسایه
متوقف شده بود
مرگ با داس درخشانش ، در زیر چراغ کوچه
هی به اسبان سیاهش زد و رفت
پیرمرد متنفر از خویش
ناسزا بر لب در بستر اندوه خزید!
محمد رضا راثی
جناب عاطف راد
به قول مرحوم احمد شاملو ما بی چرا زندگانیم
باید آبستن کوکب باشد این ظلمت
و اگر نه کوکب
لااقل یک شبتاب