یکشب دوستی را که بسیار مشتاق دیدن امید بود با خود به خانهاش بردم. راستش ماهها بود که در زنجان بودم و فترتی در روابطمان ایجاد شده بود و اندکی نگران بودم که مبادا خیلی تحویلمان نگیرد و به قول معروف پیش طرف کنفمان کند.
اما برخورد آن شبش بهقدری گرم و پر شور بود که راستش مرا به گریه انداخت. شاید بیست بار مرا بوسید، رها کرد و دوباره بغل کرد و بوسید.
@Cofeboof