.

.

سکوت پیله ای / سید احمد استوار



کرمها در سکوت پیله ی خویش

از هیاهوی شهر بی خبرند

آنچه جایی نمی رسد فریاد

دادها زیر آب بی ثمرند


اینچنین کز نشانه ها پیداست

فتنه هایی عظیم در راهند

سر فروکردگان چو کبک به برف

اولین طعمه های روباهند


وقتی آتش بگیرد از تر و خشک

همه را بی سؤال خواهد سوخت

دهن اعتراض انسان را 

با نخ اختناق خواهد دوخت


مرزها را شکسته و فرقی

بین صنعا و شام و مسکو نیست

هیچ فرقی میان نیجریه

با پاریس و عراق و اسلو نیست


پشت آن چشمهای میشی اگر

گرگ پشمینه پوش پنهان است

چشم بستن حماقت محض است

نشنیدن... سزاش ....تاوان است


***


تا به کی می شود سکوت نمود 

عکس پائیز و برگ زرد کشید

بغض را در گلوی خود خفه کرد

آه را سینه سینه درد کشید


تا به کی چشم بست و هیچ ندید

دم فرو بست وحرفها را خورد

مثل مرداب بی تحرک و منگ

در سکون سکوت خود افسرد


کار مردانه مرد می خواهد 

چاره ی انجماد خورشید است

در سراسر سکوت و تاریکی

نور شمعی چراغ امّید است


وقت آنست مثل آینه ها

اشک ولبخند و بغض هم باشیم

یا بخندیم با هم از ته دل

یا به اشکی شریک غم باشیم


وقت آنست تا که بشکافیم 

سینه ی سرد سخت سنگین را

در طلوعی دوباره بوسه زنیم

خیسی چشمهای غمگین را


 


سیداحمداستوار

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد