.

.

وامی از کلام تو...! / علی رضا طبایی



بانوی  باغ های سپیده! 

شب های من، نثار تو بادا 


#####

شب ها که پیرهن ها، در خوابند 

و، کفش های خسته ی خاک آلود، 

در آستان سنگی درگاه، 

چشم انتظار رجعت، بی تابند 



شب ها که ذهن کوچه ی بن بست، از هیاهوی سیال کودکان خالی ست 

شب ها که پشت پنجره، می ایستم 

و، خیره می شوم، 

به انزوای خویش، که در روح ذات ها و زمان، جاریست 

شب های من، نثار تو بادا 

بانوی باغ های سپیده..... 


#####


شب ها که ماه عاشق، 

پردیس مهربانی خود را 

به آسمان باکره، می بخشد 

وقتی صف طویل درختان، سلام می گویند 

و، شاخه های سبز اشارتگر، 

بیداری شبانه ی خود را، برای باد 

با سایه های منقوش، تفسیر می کنند 


شب ها که گیسوان تر باران، 

بر شانه های ابر، پریشان است 

و جست و خیز باد پریشانگر 

خواب دریچه ها را، 

با پلک نیم بسته ی چوبی 

آشفته می کند 


شب های پرسه های شبانه، 

                             تا صبح 

شب های مهربانی و بوسه 

شب های خشم و.... فریاد! 

شب های من، نثار تو بادا 


بانوی باغ های سپیده...! 


علیرضا __طبایی