ماه ای ماه بزرگ / فروغ فرخزاد
در تمام طول تاریکی
سیرسیرکها فریاد زدند
ماه ای ماه بزرگ
در تمام طول تاریکی
شاخه ها با آن دستان دراز
که از آنها آهی شهوتناک
سوی بالا می رفت
و نسیم تسلیم به فرامین خدایانی نشناخته و مرموز
و هزاران نفس پنهان در زندگی مخفی خاک
و در آن دایره سیار نورانی شبتاب
دغدغه در سقف چوبین
لیلی در پرده
غوکها در مرداب
همه با هم ‚ همه با هم یکریز
تا سپیده دم فریاد زدند
ماه ای ماه بزرگ ...
در
تمام طول تاریکی
ماه در مهتابی شعله کشید
ماه
دل تنهای شب خود بود
داشت در بغض طلایی رنگش می ترکید.
گم کرده / هوشنگ ابتهاج
از هم گریختیم
وآن نازنینپیالهٔ دلخواه را، دریغ
بر خاک ریختیم!
جان من و تو تشنهٔ پیوند مهر بود
دردا که جان تشنهٔ خود را گداختیم
بس دردناک بود جدایی میان ما
از هم جدا شدیم و بدین درد ساختیم
دیدار ما که آنهمه شوق و امید داشت
اینک نگاه کن که سراسر ملال گشت
وآن عشقِ نازنین که میان من و تو بود
دردا که چون جوانی ما پایمال گشت!
با آنهمه نیاز که من داشتم به تو
پرهیز عاشقانهٔ من نا گریز بود
من بارها بهسوی تو بازآمدم؛ ولی
هربار دیر بود!
اینک من و توایم، دو تنهای بینصیب
هر یک جدا گرفته ره سرنوشت خویش
سرگشته در کشاکش طوفان روزگار
گم کرده همچو آدم و حوا بهشت خویش
چراغ خانه / رضا برهنی
غروب شد
و بادبادک سرگردان
به روی خانه و کاشانههای بیگانه
هنوز میچرخد
مرا به خانهی من برگردان!
مرا به خانهی من برگردان!
تو دیدهای که چگونه تمام قامت ماهی
به روی خاک گر افتد به خویش میپیچد
تو دیدهای که چگونه
مرا به خانهی من برگردان!
مرا به خانهی من برگردان!
و اسب اگر شکند پای خویش را بر سنگ
تو دیدهای که چگونه نفس زند بر خاک
تو دیدهای که چگونه
مرا به خانهی من برگردان!
مرا به خانهی من برگردان!
و شب اگر برسد
تو دیدهای که چگونه خلیجی از ظلمت
گرسنه میتازد
تو دیدهای که چگونه
مرا به خانهی من برگردان!
تو دیدهای که چگونه
نوک شلاق را
بلندی
چو تیغ آخته برگوشت میزند جلاد
تو دیدهای که چگونه
تو دیدهای که چگونه هزار ناخن را
ز بیخ و بُن و زِ تَنِ گوشت میکشد جلاد
و دست و پا به شهیدان مُثله میمانند
تو دیدهای که چگونه
مرا به خانهی من برگردان!
مرا به خانهی من برگردان!
چراست ملت من پشت پرده ناپیدا؟
و قرنهاست که سردارهای خونآشام
به جای ملت من طبل و سِنج میکوبند؟
چراست ملت من پشت پرده ناپیدا؟
چراست دربدری اعتیاد دائمی اش ؟
و چیست اینکه چنان بختکی است،
افتاده
به روی سینهی ملت
و دستهای پلیدش تمام ملت را
همیشه در تهِ دریا نگاه میدارد
کجاست ملت من؟
کجاست ملت من؟
وطن کجاست؟
وطن، تداعی عینیتی است در اعماق
وطن تداعی زنجیر و خون و زندان است
وطن ، شهادت و مرگ است و تیرباران است
چراغ خانهی من این چراغ زندان نیست!
چراغ خانه کجاست؟
چراغ خانهی من این نیست!
دری که بسته شود، میتوان دوباره گشود؟
چراغ خانهی من این نیست!
مرا به خانهی من برگردان!
مرا به خانهی من برگردان!