.

.

با حال باشیم / ناشناس

امشب آقای جاافتاده‌ای اومد داخل مطب، سلام کرد و نشست کنار دستم. گفتم: 

سلام؛ بفرمایید مشکلتون چیه؟

گفت: بیابان را سراسر مه گرفته است.

بی‌اختیار گفتم: چراغ قریه پنهان‌ست.

گفت: موجی گرم در خون بیابان است.

گفتم: نیما؟ گفت: نخیر، شاملو.

نشوندمش پشت دستگاه و معاینه‌اش کردم. تا حالا هیچ‌کس دنیا رو از پشت آب مروارید یا کاتاراکت به این قشنگی واسه‌ام توصیف نکرده بود. خندیدم و پرسیدم: چند سالتونه؟

اونم خندید و گفت:

به پایان رسیدیم اما نکردیم آغاز.

گفتم: فرو ریخت پرها، نکردیم پرواز.

گفت: ببخشای ای روشن عشق بر ما ببخشای.

گفتم: فریدون مشیری. بلافاصله گفت: نخیر؛ شفیعی کدکنی و ضمنا هفتاد و شش سالمه.

یعنی تا به حال کسی گذر عمر رو اینقدر قشنگ برام توصیف نکرده بود.

معاینات رو که انجام دادم، دوباره نشستم پشت میزم و اون هم کنار دستم نشست.

پرسیدم: حالا می‌خواین عمل کنین یا نه؟ گفت:

آری آری زندگی زیباست.

دوباره کمی شیطنت کردم و گفتم: 

زندگی آتشگهی دیرنده پابرجاست، گر بیفروزیش رقص شعله‌اش در هر کران پیداست.

سرش رو تکون داد و گفت: ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست.

گفتم: حمید مصدق؟ گفت: خیر؛ سیاوش کسرایی

تا حالا هیچ‌وقت به این قشنگی به فردی نباخته بودم.


نویسنده: ناشناس

#باحال_باشیم #شعر

در «جریان» باشید.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد