.

.

ای عشق / اقبال مظفری



دیگر به خود نظر نمی‌کنم ای دوست

من با خودم غریبه شدم باز

این فتنۀ جنونِ جوانی نیست

این عشق سال‌خوردگی است آری

چون زورقی که سرمست

بر موج‌ها نشسته و هرسوی می‌رود

با خویشتن دوباره چنین در کشاکشم

این دهشتِ برآمده از واژها مرا

چون شورِ زندگیست.


دیریست/ ننوشته‌ام چکاه و شعری

این نیز شعر نیست

این نغمه‌ای‌ست از دل باغ فرشتگان

این متن سرخوشی‌ست که می‌ریزد

جام شراب را به گلوگاهِ تشنگان

باری حدیث عالم جان در اشارت است

نه در طنینِ لفظ و عبارت.


ای عشق سالخورده چنینم مران ز من!

جان را مکُن جدا

از پاره‌های تن

من انتظارِ حُزن ندارم ز خویشتن

کشتی شکسته‌ام

در آب‌های وحشت و اندوه و انتظار

در گِل نشته‌ام

از من مخواه خرقۀ جان وا نهم به وجد

از من مخواه از منِ خود بردرم حجاب

ای عشقِ سالخورده مرا راه ده به من

تا پی زنم دوباره به دنیای خویشتن.



1397/4/15

#اقبال_مظفری


https://t.me/joinchat/AAAAAEKCF61dHmskkML-UA

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد