.

.

باد / سعید سلطانی طارمی

در باز بود.        باد

وارد شد و نشست.

تبریزی جوان 

خود را کشید پای پنجره ، خم شد

تا باد را نشسته ببیند

یک دسته زلف و پرده ی رنگینی

روی کاناپه، خسته ولو بود.

تبریزی جوان 

خندید زیر لب.

و سر به گوش صبح نهاد و گفت:

رفته درون خانه و خوابیده

این باد هرزه گرد.


صبح از درون آب برآمد 

و گفت: ای درخت.

بعد از هزار سال دویدن

او عاقبت رسیده به بلقیس

بگذار پلک گرم کند لحظه ای، سپس

لب باز کن به تلخ 

زیرا هنوز پاسخ نامه

آماده نیست سوی سلیمان


اما

بلقیس با جناب سلیمان

سرگرم بود در اتاق مجازی.

و کار بی مرخصی باد

افتاده بود دست موبایلی زشت.


در باز بود 

 باد ایستاده بود دل افسرده

و شوق بی قرار وزیدن

در ساق های منعطفش مرده 


                            4/2/97

نظرات 1 + ارسال نظر
راثی پور شنبه 12 خرداد 1397 ساعت 18:18

بسیار عالی

همیشه شعرهای شما از لحاظ نگاه دیگر گونه و مضمون تازه برایم تازگی دارند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد