.

.

نمونه های شعر دیروز محض تبرک


خراب / نیما یوشیج



شامگاهان که روئیت دریا،

نقش در نقش می‌نهفت کبود،

داستانی نه تازه کرد، به کار،

رشته‌ئی بست و رشته‌ئی بگشود.

رشته های دگر بر آب ببرد.


اندر آن جایگه که فندق پیر،

سایه در سایه، بر زمین گسترد،

چون بماند آب جوی از رفتار،

شاخه‌ئی خشک کرد، و برگی زرد.

آمدش باد و با شتاب ببرد.


همچنین درگشاد و شمع افروخت،

آن نگارین چربدست استاد،

گوشمالی به چنگ داد و نشست،

پس چراغی نهاد بر دم باد.

هرچه از ما به یک عتاب ببرد.


داستانی نه تازه کرد، آری،

آن ز یغمای ما، به ره شادان،

رفت و دیگر، نه بر قفاش نگاه،

از خرابی ماش آبادان،

دلی از ما، ولی خراب ببرد. 


فروردین ماه سال ۱۳۲۵


دوستت دارم / یدالله رویایی



از تو سخن از به آرامی

از تو سخن از به تو گفتن

از تو سخن از به آزادی

وقتی سخن از تو می گویم

از عاشقانه

از عارفانه

می گویم

از دوست دارم

از خواهم داشت

از فکر عبور در به تنهایی

من با گذر از دل تو می کردم

من با سفر سیاه چشم تو زیباست

خواهم زیست

من با به تمنای تو

خواهم ماند

من با سخن از تو

خواهم خواند

ما خاطره از شبانه می گیریم

ما خاطره از گریختن در یاد

از لذت ارمغان در پنهان،

ما خاطره ایم از به نجواها...

من دوست دارم از تو بگویم را

ای جلوه ای از به آرامی

من دوست دارم از تو شنیدن را

تو لذت نادر شنیدن باش.

تو از به شباهت، از به زیبایی

بر دیده ی تشنه ام تو دیدن باش .



چه فکر میکنی / هوشنگ ابتهاج


چه فکر میکنی


که بادبان شکسته، زورق به گل نشسته‌ای است زندگی


در این خراب ریخته


که رنگ عافیت از او گریخته


به بن رسیده ، راه بسته ایست زندگی


چه سهمناک بود سیل حادثه


که همچو اژدها دهان گشود


زمین و آسمان ز هم گسیخت


ستاره خوشه خوشه ریخت


و آفتاب


در کبود دره ‌های آب غرق شد


هوا بد است


تو با کدام باد میروی


چه ابرتیره ای گرفته سینه تو را


که با هزار سال بارش شبانه روز هم


دل تو وا نمی شود


تو از هزاره های دور آمدی


در این درازنای خون فشان


به هرقدم نشان نقش پای توست


در این درشت نای دیو لاخ


زهر طرف طنین گامهای ره گشای توست


بلند و پست این گشاده دامگاه ننگ و نام


به خون نوشته نامه وفای توست


به گوش بیستون هنوز


صدای تیشه‌های توست


چه تازیانه ها که با تن تو تاب عشق آزمود


چه دارها که از تو گشت سربلند


زهی که کوه قامت بلند عشق


که استوار ماند در هجوم هر گزند


نگاه کن هنوز ان بلند دور


آن سپیده آن شکوفه زار انفجار نور


کهربای آرزوست


سپیده ای که جان آدمی هماره در هوای اوست


به بوی یک نفس در ان زلال دم زدن


سزد اگر هزار باز بیفتی از نشیب راه و باز


رو نهی بدان فراز


چه فکر میکنی


جهان چو ابگینه شکسته ایست


که سرو راست هم در او


شکسته مینماید


چنان نشسته کوه


در کمین این غروب تنگ


که راه


بسته مینمایدت


زمان بیکرانه را تو با شمار گام عمر ما مسنج


به پای او دمی است این درنگ درد و رنج


بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ میزند


رونده باش


امید هیچ معجزی ز مرده نیست


زنده باش


RKaaIV

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد