.

.

سرحال / فرهاد صفریان

دیگــر بهار هم  ســر حالم نمی کند

چیزی شبـیــه گریه زلالــم نمی کند


پاییز زرد هم که خجــالت نمی‎کشد

رحمی به باغ رو به زوالــم نمی کند


آه ای خدا مرا به کبوتر شدن چه کار؟!

وقتی که سنگ،رحم به بالم نمی کند


مبهوت مانده ام که چرا چشمهای شب

دیگر اسـیر خواب و خیالـــم نمـی کند...


این اولین شب است که بوی خیال تو

درگــــیر ِ فکـرهای ِ محـالم نمی کند 


حالا کـه روزگار قشنــــگ و مدرنتـان

جز انفـعـال شـامل حالــم نمی کند،


باید به دستـهای مسلّح نشان دهم

حتـــی سکـوت آیـنـه لالـم نمی کند


فرهاد_صفریان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد