.

.

مدرنیسم و پست مدرنیسم / مراد فرهادپور




موضوع پست مدرنیسم را از سه زاویه مورد بررسی قرار می‌دهیم؛ پست مدرنیسم به منزله نظریه، واقعیت و ایدئولوژی. البته این تقسیم بندی صرفا دلبخواهی و برای منظم شدن سخنرانی نیست. در واقع تا حدودی در خود موضوع ریشه دارد. برای اینکه این مسئله روشن شود، مثالی میزنم. اگر امروز از جامعه شناسی پست مدرن حرف می زنیم، در واقع سه معنی مختلف می توان از آن مراد کرد. نخست نوع جدیدی از جامعه شناسی که استوار بر نظریات پست مدرنیستی است، مثلا جامعه شناسی ملهم از فوکو یا لیوتار در تقابل با جامعه شناسی کلاسیک یا فونکسیونالیس یا جامعه شناسی استوار بر آرای وبر، در این معنی پست مدرنیسم نوعی نظریه است، اما جامعه شناسی پست مدرن می تواند معنای دیگری هم داشته باشد، به عبارت دیگر پست مدرنیسم می تواند موضوع جامعه شناسی باشد نه صفت آن، همان طور که مثلا جامعه شناسی اروپای قرون وسطی و غیره. در اینجا دیگر پست مدرنیسم موضوع یا واقعیتی است که هر نوع جامعه شناسی اعم از کلاسیک یا غیره می تواند بدان بپردازد. در حالت سوم هم پست مدرنیسم نه واقعیت است و نه نظریه، بلکه ایدئولوژی یا مجموعه ای از مفاهیم و نگرشهاست که روح حاکم بر زمانه ما را می سازد و احتمالا مثل هر ایدئولوژی دیگری در واقع توجیهی است از رفتار و کردار و از وضعیت موجود ما، توجیهی ذهنی که ما خود آن را می سازیم و مثل هر ایدئولوژی دیگری آمیخته ای است از حقیقت و کذب.

با این تقسیم بندی سه گانه حالا بحث را با مسئله پست مدرنیسم به منزله نظریه شروع می کنیم. نکته اساسی که ظاهرا در هر بحثی درباره پست مدرنیسم اجتناب ناپذیر است، شروع با خود مدرنیسم است. منتهی اکنون این مسئله مطرح می شود که خوب، مدرنیسم چیست؟ ماهیت آن چیست؟ کی شروع شده و کی تمام شده است؟ اگر فرض بگیریم که تمام شده باشد و همه اینها در واقع مسئله انگیزند. لا اقل تا آنجا که به شروع و پایان مدرنیسم مربوط می شود. من به چند نکته اشاره می کنم. جهان مدرن همواره در جستجوی کشف ماهیت و منشأ خود بوده و در این مسیر هریک از نظریه ها رفته رفته عقب تر و عقب تر رفتند:برخی نقطهء شروع را انقلاب صنعتی گرفتند، بعد نوبت به عصر روشنگری قرن هجده و سپس دورهء اصلاح دینی و رنسانس رسید و اخیرا نظریاتی مطرح شده که در قرن چهارم میلادی و در آثار سنت اگوستین دنبال ریشه های مدرنیسم می گردند و به یک معنی می شود گفت که در واقع هر چیزی که در تاریخ مدنیت غربی از آن زمان تابه حال رخ داده ارتباطی با بحث مدرنیسم دارد.


صحبت کردن از مدرنیسم به یک معنی، مترادف صحبت کردن از همه چیز است و به همین علت هم انگشت گذاشتن بر ماهیت جهان مدرن و مشخص کردن آن دشوار است. این ابهام و دشواری وقتی به پایان مدرنیسم می رسیم، یعنی به این بحث که مدرنیسم کی پایان یافته، حتی تشدید هم می شود؛ بدین صورت که اگر به پیروی از هابرماس مدرنیسم را پروژهای ناتمام بدانیم که هنوز به طور کامل تحقق نیافته است، آنگاه اوضاع و احوال موجود این تصور را در ما ایجاد می کند که بپرسیم این پروژه واقعا تمام نشده با تمام ناشدنی است.


این ایده که «جهان مدرن در عین ناپایداری و بی ثباتی جنبهای جاودانی و ابدی دارد»، در اواسط قرن نوزدهم توسط بودلر مطرح شد که مدرنیسم را نوعی حال جاودانه میدانست، زیرا آینده آن در زمان حال ساخته می شود و از این رو زمان مدرن همواره حال حاضری است که تکرار می شود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد